مقدمه: سیاستهای اخیر دولت در پی مشمولساختن دانشجویان گروه سنی استاندارد و دیگر دانشجویان مانند کارگران و دانشجویان بزرگسال در آموزش عالی است. دلیل گسترش این طیف را نیاز اقتصاد به سرمایۀ انسانی و نیز رشد و تعالی فرد اعلام کردهاند. تحصیلات به معنای توانمندشدن است زیرا هم امکانات استخدام فراهم میکند و هم رشد فردی. مطالعات دربارۀ دانشجویان بزرگسال شاهدی بر این نتیجهگیری است. در این پژوهشها، توانمندی به معنای آزادکردن دانشجو از خانهزیستی، افزایش امکان اشتغال با دریافت حقوق، استقلال از ساخت سنتی خانواده، شکلدادن به هویت و نقشی جدید در خانواده و یا فراهمآوردن امکان استقلال از خانواده در صورت جداییهاست.[1]
در برخی پژوهشها به مشکلات ناشی از این توانمندی نیز اشاره شده است؛ دگرگونیهای ناشی از تحصیلات عالی میتواند تأثیر مثبت و منفی داشته باشد. به زبان دیگر خطرها و فرصتها دو روی یک سکهاند. در نظریات راجع به مدرنیته، مفهوم خطر نقشی مرکزی دارد.[2] به عنوان مثال «بک[3]»، در تز مدرنسازی بازتابی و خطر[4] ابراز میکند که نفس موفقیت جامعۀ مدرن در خطرکردن (ریسک) است. در مدرنیتۀ متأخر:
خطر نه در ندانستن، بلکه در برخورداری از دانش، نه عجز در مقابل طبیعت بلکه تسلط بر آن، و نه آنچه از انسان فرّار، بلکه نطام هنجارها و محدودیتهایی است که دوران صنعتی بر انسان غالب کرده است.[5]
روند فردشدن، یکی از مختصات اصلی مدرنسازی بازتابی است. فردشدن، پدیدهای نو در اواخر قرن بیستم نیست لیکن نسبت به سایر دورانها شکلی تازه و متمایز به خود گرفته است. روندی است با خود متاقض:
زیرا که طی آن فرد از تعهدات سنتی، روابط و مددهای آن آزاد گشته و آنها را با حضور در بازار کار و نیز مصرف تاخت زده است. جای روابط و فرمهای اجتماعی سنتی (طبقه، خانوادۀ هستهای) را نهادهای ثانوی گرفتهاند که مهر خود را بر زندگی وی زده و او را وابسته به مدها، سیاست اجتماعی، چرخههای اقتصادی و بازارها کرده است: نتیجه درست مخالف تصویری است که از فردی آگاه و مسلط بر زندگی خود به او وعده داده شده بود.[6]
مدرنیتۀ متأخر را فروپاشی اجتماعات، طبقۀ اجتماعی و جنسیت رقم زده است. این به معنای آن است که داستان زندگی فرد مدرن بر اساس سنن و مناسک نوشته نشده و هویتها به سادگی منتسب نمیشوند بلکه باید از ورای زمان و امکانات شکل گیرند.[7]
به این ترتیب، داستان زندگی افراد، «داستانی دستچینشده، بازتابی و خودساخته» است. این امر لزوماً طبق ارادۀ شخص رخ نمیدهد و لزوماً روندی موفق هم نیست. «داستان خودساخته» همواره «داستان مخاطره» و «داستان بندبازی»، و روایت مستمر در معرض خطر قراردادن خود به طور آشکارا یا نیمهپنهان است.[8]
طبق تعریف، دانشجویان بزرگسال، کسانی هستند که آگاهانه در پی نوشتن زندگینامه و آیندۀ خود هستند. چنین تصمیماتی غالباً پس از تغییری مهم و بریدن از زندگی و هویت گذشتۀ فرد گرفته میشود.
از ویژگیهای دانشجویان بزرگسال، احساس جابهجاشدگی، پارهپارهشدن هویت و انفصال است. البته پستمدرنها، هویت پارهپاره را از مقتضیات زندگی معاصر میدانند.[9] «رادرفورد[10]»، اسطورۀ «لورنس عربستان[11]» را مصداق این دانشجویان می داند. وی آن را «تصویری از دنیای پسامدرن» دانست زیرا که پس از صحرا، لورنس دیگر نه عرب بود و نه انگلیسی.[12] دانشجویان موردنظر ما هم در اثر این تحصیلات نه در هویت قبلی خود میگنجند و نه هویتی نو ایجاد کردهاند و در روند این انتقال، جای پای محکمشان در دنیای سابق خود را نیز از دست دادهاند.
نوشتههای «بوردیو[13]» دربارۀ نحوۀ تأثیرگذاری طبقات اجتماعی بر ذهنیت انسان پایۀ نظری پژوهشهای ما دربارۀ دانشجویان بزرگسال بوده است[14]:
دستهبندیهای زادهشده از طبقات اجتماعی نهتنها در ایجاد محدودیتها و امکانات برای جنبشهای اجتماعی مؤثرند بلکه در سطحی بسیار فردیتر، در «ساختار احساسات»، یعنی بر احساس شک، تردید، و ترس در شکلدادن به ذهنیت افراد، دخیلاند.[15]
روند پردازش هویتها (بر اساس گزارش دانشجویان مورد مطالعه) را میتوان ناشی از رشد شکلهای جدید سرمایۀ اجتماعی دانست که خود متأثر از دگرگونیهای عادتوارههای طبقاتی بوده است.[16] عادتواره تنها به معنای تراوشات ناشی از موقعیت اجتماعی، مانند تحصیلات و ثروت مادی نبوده، بلکه به آنچه افکار و اعمال فرد را نیز سامان میدهد، اشاره دارد.[17] یکی از تجسمات عادتوارهها زبان است که به نظر بوردیو «فرد را به نظام تمایلات روانی جابجاشدنی مجهز میکند.»[18] دانشجویان بزرگسال نوعی سرمایۀ اجتماعی اخذ میکنند که زبان وجه کلیدی آن است. به کار بردن زبان آکادمیک، این دنشجویان را به سیر تحرکی اجتماعی هدایت میکند و در راهی متفاوت از عادتوارۀ پیشین خود قرار میدهد؛ «تعلق به دنیای آکادمیک به معنای از دست دادن عادتوارههای کارگری نیز هست.»[19]
البته در تعامل هویتهای متکثر و طبقاتی، با هویتهای جنسیتی و سایر انواع آن است که ذهنیت شگل میگیرد. در آنچه در پیش است، شکلگیری هویت دانشجویان بزرگسال را در دو چارچوب تحلیل میکنیم.
یکم، خانواده و روابط نزدیک، در واقع هویت جدید دانشجویان بزرگسال مشکلاتی در مورد نقش جنسیتیشان ایجاد میکند. دوم، دوستان و سایر روابط اجتماعی، یعنی آنجا که تحرک اجتماعی به هویت طبقاتی خدشه وارد میکند.
تأکید بر هویتی جنیستی در چارچوب نخست و هویت طبقاتی در دومی، به معنای جدا دانستن این دو واقعیت اجتماعی از یکدیگر نیست. در حقیقت مردانگی و زنانگی، امری طبقاتی است. در ادامه، در پی توضیح تجربیات دانشجویان بزرگسال دربارۀ چگونگی ابراز تغییرات هویتی و روابط اجتماعی پس از برخورداری از تحصیلات عالیه و نیز چگونگی درهمپیچیدگی منشأ و تحلیل خطرات ورود به آموزش عالی هستیم.
مطالعه
دادههای این پژوهش متعلق به مطالعات بلند مدتی در مورد دانشجویان بزرگسال دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاهی «جدید» در بریتانیا است که در سال ۱۹۹۲ وارد دانشگاه شدند و در سال ۱۹۹۵ از آن فارغالتحصیل شدند. در مطالعات قبلی، روند انتقال به آموزش عالی، و روایات ابراز هویت دانشجویان بزرگسال را در توضیح تصمیمشان برای ادامۀ تحصیلات عالیه تحلیل کردیم.[20] در این مطالعه به همان گروه دانشجویان در سال آخر تحصیلشان بازگشتیم تا دربارۀ تغییرات ناشی از این تحصیلات در زندگیشان صحبت کنند.
۲۱ نفر از ۵۹ دانشجوی علوم اجتماعی را که بالای ۲۵ سال داشته و یا قبل از ورود به دانشگاه به طور جدی از تحصیلات فاصله گرفته بودند، برای مطالعات عمیق انتخاب کردیم. درحالیکه مطالعه را با ۲۱ دانشجو آغاز کرده بودیم، در نهایت به دلیل کنارهگیری برخی دانشجویان، مصاحبه با پنج دانشجوی زن و نه دانشجوی مرد ادامه یافت. چهار دانشجوی مرد شریک زندگی و کودکان دانشآموز در مقطع ابتدایی داشته و از ۲۵ سال به بالا و یا در دهۀ سوم زندگیشان بودند و سه نفر از آنها در زمان مصاحبه با شریک زندگیشان به سر می بردند («تیم»، «مایک» و «استن»)، در حالی که دیگری، «تری»، در طول هفته در خانههای دانشجویی زندگی کرده و آخر هفتهها برای دیدار خانوادهاش مسافرت میکرد. «موریس»، بزرگسالترین دانشجو بود که از همسرش جدا شده بود و با والدینش زندگی میکرد. همگی تحصیلات را پس از مدت کوتاهی کنار گذاشته بودند و بازگشتشان به تحصیلات از طریق کلاسهای آمادگی برای آموزش عالی بوده است.
نه دانشجوی زن مورد مطالعه از نظر موقعیت خانوادگی و سن بسیار متفاوت بودند. درحالیکه اکثریت آنان مانند دانشجویان مرد، کودکان دبستانی داشتند («هلن»، «جنیفر»، «کتی»، «واندا») برخی نیز کودکانی در سن بلوغ داشته («تریسی» و «لزلی») و یا فرزندش خانه را ترک کرده بود («دبورا») و متأهل و بدون فرزند بود و یکی («مونت») مجرد بود. موقعیت طبقاتی این دانشجویان (و نیر والدینشان) متفاوت با طبقۀ اجتماعی شریک زندگیشان بود. موضوعات مورد بحث این مقاله در مورد دانشجویان زادهشده در طبقۀ کارگر و یا آنها که شریک زندگیشان از این طبقه است متمایزتر به چشم میخورد. بنابراین، دادههای مربوط به این دانشجویان به شکل برجستهتری در این پژوهش نقش دارند. در بخش بعدی، این دانشجویان دربارۀ روابط خانوادگی و برآوردشان از ریسکی که به دلیل ادامۀ تحصیلات متحمل شدهاند سخن میگویند. چالشهای این ریسک، در درجۀ اول در نقش جنسیتی و روابط نزدیکشان متمرکز است. این داستانها در عین حال روایت دگرگونی روابط جنسیتی و حرکت اجتماعی و بین طبقاتی است.
مخاطرات بدلشدن به دانشجوی بزرگسال: روابط خانوادگی
فکر میکند که با اتمام تحصیلات، همهچیز به حالت عادی بازمیگردد.
(کتی، دربارۀ رابطهاش با شوهرش چنین میگوید)
یکی از مخاطرات تحصیلات عالی برای دانشجویان بزرگسال، به خطر افتان روابط خانوادگی است. به خصوص زمانی که نقش اجتماعی زنان و مردان، مسؤلیتها و تقسیم کار ثابت انگاشته شود. البته این مخاطرات یکسان نبوده و با جنسیت و طبقات مشخص میشوند. واکنشها و نتایج گسست خانوادگی برای زنان و مردان دانشجو و تعامل اجتماعی با آنها متفاوت است.
میتوان به راحتی حدس زد که این خطرات برای زنان دانشجو بیش از مردان است؛ در عین حالی که در مورد مردان نیز در خانواده تنش ایجاد میشود، برطرفکردن آنها اغلب به نفع مردان تمام میشود.
داستان تیم و استن گواهی بر این مدعا است. شریک زندگی تیم در ابتدا با تحصیل وی به علت تأثیرات آن بر روابطشان، به شدت مخالفت میورزید. توقعات متفاوتشان بر رابطهشان سنگینی میکرد. وی توقع داشت که تیم با پیروی از سنت مردانگی طبقۀ کارگر، نانآور خانواده باشد و تیم نیز از عدم قبول شریک زندگیاش به کارکردن (از آن جا که مخالف نقش سنتی زن بود) مستأصل شده بود. کار به جایی کشید که وی تیم و خانوادهاش را رها کرد.
استن: ما از طبقۀ کارگر ولز جنوبی هستیم. هم مادر همسرم و هم مادر خودم باور داشتند که مرد نانآور خانواده است.
آرتور باکستر: بله، ولی آیا این نحوۀ تفکر تغییری کرده است؟
استن: برای من؟
آ.ب: برای همسرتان.
استن: بله، در حال حاضر به فکر بچهدار شدنیم و در نتیجه هر دو به فکر گرفتن شغلی نیمهوقت هستیم تا هر دو بتوانیم به بچهها برسیم.
با این عمل، استن مفهوم مردانگی که از عادتوارههای طبقۀ کارگر است را به چالش کشید. پس از خطر اولیۀ از هم پاشیدن، روابطشان به شکل غیر قابل پیشبینیای دگرگون شد. تیم فکر میکند که تصمیم وی به همسرش کمک کرده تا اعتماد به نفس کسب کند و هر دو توانستهاند نقش سنتی ناشی از خاستگاه کارگریشان را کنار بزنند.
تیم از نیروی پلیس استعفا داد تا به یاری مالی همسرش دانشجو شود و همسرش کار نیمه وقت خود را رها کرد و به عنوان رواندرمانگر کاری تمام وقت یافت؛ تیم مسؤلیت نگهداری از بچه را نیز بر عهده گرفت. بنابراین، در ابتدای کار، برای شروع تحصیلات، تیم و همسرش، به علت شغل گذشتهشان، محتاج ایجاد تغییرات زیادی در عادتوارههایشان نبودند. لیکن وضع جدید، در بلندمدت تغییرات غیر قابل منتظرهای به دنبال آورد. در ابتدا قرارشان بر برنامهای چهار ساله بود ولی در سال سوم، طی مصاحبه ای، تیم ابراز کرد که همسرش تغییر عقیده داده است. او، با احراز مقام ریاست بخش و علاقۀ مفرط به کارش، تصمیم به ترک آن را ندارد.
در این دو مورد میتوان گفت که انطباق با شرایط جدید به توانمندی زنان شریک زندگی دانشجویان برزگسال مرد منجر شده است. به نظر میرسد که تنش روابطشان با مستقلشدن زنان حل شده است.
اما در مورد دانشجویان بزرگسال زن، به نظر میرسد که آنها، و نه شرکای زندگیشان، مجبور به تطابق با شرایط جدیدند. آنها نه توقع دریافت کمک دارند و نه چنان کمکی که بار مسؤلیت را به طور جدی بر دوش مردان بگذارد دریافت میکنند. در واقع تغییر بسیار کوچکی دربارۀ مفهوم زنانگی و مردانگی در خانه رخ میدهد.
زنان همگی در این تجربه مشترکند که بر عهدهگرفتن مسئولیت تحصیلات و وظایف خانوادگی تنها با آنهاست و پژوهشهای دیگر نیز شاهد این مدعا هستند.[21] به این ترتیب، به منظور اطمینان از خدشهدار نشدن نقش معینشدۀ خود در خانواده، زنان مجبور به یافتن راهحلهایی برای مدیریت مسؤلیتهای مختلف خود شدند. حتی زمانی که از حمایت شریک زندگیشان برخوردار بودند، متوجه تغییری ناآشکار (و گاهی هم آشکار) در رابطهشان شدهاند. البته منظور از «حمایت» تنها عدم مقاومت در مورد تصمیم زنان بوده است و نه کمکی در عمل.
کتی دربارۀ تأثیر بر روابط خانوادگیاش میگوید:
خوب، شوهرم است دیگر... فکر میکند خیلی تحت فشارم - بیش از آنچه او هرگز تجربه کرده باشد - فکر میکند زودتر از گذشته عصبانی میشوم... درست پیش از امتحانات سال گذشته، او را از خانه بیرون کردم... با پیژامه و دمپایی! رفت درون ماشین نشست و بعد از دو ساعت برگشت خانه و گفت: هرگز این طور ندیده بودمت... وقتی درست تمام بشود نفس راحتی میکشم... من طاقت این وضعیت را ندارم... میخواهم این را بدانی... در این مورد با من خوب کنار آمده است... فکر میکند وقتی مدرکم را بگیرم همهچیز به حالت عادی بازمیگردد.
واندا نیز که از «حمایت زیاد» شوهرش حرف میزد، از این فرض ضمنی شوهرش که تغییرات در روابط موقتی است خبر میداد:
کارولین بریتون: آیا فکر میکنید این امر رابطهتان را تحت فشار قرار داده است؟
واندا: فکر نکنم. ما اهل معاملهایم. البته وقت لازم دارد و امیدوارم اوضاع به نوعی عادی شود.
در مورد تسا، که زنی از طبقۀ متوسط با چهل سال سن است، مهمترین تغییر در رابطهاش با دخترش رخ داد که همزمان وارد دانشگاه شده بود. تسا حالا فکر میکند بهتر بود تحصیلاتش را پس از فارغالتحصیلی دخترش شروع میکرد، یعنی نیازهای خود را برای برآوردن نیازهای خانوادهاش به تعلیق میگذاشت.
این دانشجویان با این پیشفرض به دانشگاه رفتند که نقش سنتیشان در خانه تغییر نخواهد کرد. این دگرگونیها نهتنها بر نقش آنان بلکه بر هویتشان نیز مؤثر بوده است.
دستیابی به زبانی جدید و برتری
او گاهی میگوید، «اینجا دانشگاه نیست!»، اما مسئله اینجاست که تو تغییر میکنی.
(تریسی، دربارۀ رابطهاش با شوهرش چنین میگوید)
دگرگونیهای ناشی از تحصیلات نهتنها در نقش اجتماعی بلکه در هویت فرد نیز مؤثرند. چگونگی دریافت و برخورد با هویت در حال تغییر خود، بهخصوص در رابطه با زبان مورد استفادۀ این دانشجویان مورد بررسی قرار میگیرد. دانشجویان همگی دو مورد دگرگونی ناشی از تحصیلات را گزارش کردهاند: ۱) احساس اعتماد به نفس و ۲) صحبت به زبان آکادمیک. از نگاه جامعهشناسانه این تغییرات به معنای کسب سرمایههای فرهنگی جدید بواسطۀ تحصیلات و تغییرات قابل توجه هویت خود و همچنین روابط با همکاران و دوستانی است که در دنیای «قدیمی» به سر میبرند.
کتی به خوبی این موضوع را شرح میدهد:
به اخبار گوش میکنم و واژههای جدید را میفهمم، تقریباً مثل این است که به نوعی به زبان تازهای صحبت میکنم
بنابراین کسب زبان جدید معادل کسب دانشی جدید است. در این روند، درک از هویتِ خود، به چالش کشیده میشود. کتی این تجربه را همچون گسستی تدریجی از هویت سابقش میداند:
احساس اعتماد به نفس بیشتر میکنم لیکن حس نمیکنم تغییر دیگری کرده باشم. انسان بهطور ناگهانی از کسب دانش آگاه نمیشود. این طور نیست که از هیچ به آگاهی رسیده باشید.
مقایسۀ درک از جهان پیش و پس از تحصیلات است که رابطه با آن را به چالش میکشد و هویت را به مخاطره میاندازد. تریسی فاصلۀ میان زبان آکادمیک (که حالا بر آن تسلط خوبی دارد) و زبان مورد استفاده در محیط اجتماعیاش را به خوبی حس میکند:
زبانم تغییر کرده است، حالا میتوانم معنای واژگان آکادمیک را بفهمم، هنوز نوشتنشان را نمیدانم، ولی حالا دید وسیعتری نسبت به آنچه میبینم، دارم. مثلاً برنامههای سیاست و اقتصاد رادیو و تلویزیون را میفهمم، حتی پس از اتمام اولین کلاس اقتصاد دلیل اوضاع را بهتر میفهمم.
تیم، که با خانوادهاش کار میکند، در مورد برخوردشان میگوید:
در حال ویراستاری متنی بودم که برادرم نوشته بود و او متوجه شد که بسیاری از واژگان را تغییر دادهام. دیگران به او گفته بودند که تیم ناگهان «قلمبه سلمبه» مینویسد.
تحصیلات از طریق ارائۀ زبانی که باعث تغییر دیدگاه میشود، انسان را دگرگون میسازد. به این طریق آنها احساس میکنند دگرگون شدهاند؛ وجوهی از ایشان رشد کرده که قبلاً سرکوب شده بود؛ خود را در روند دگرگونی آگاهانهشان دخیل میبینند.[22]
این دگرگونیهای ادراکی و اعتماد به نفس منجر به رشد اشکال سرمایۀ فرهنگی در فرد میشود که معمولاً به چشم خود فرد نمیآید و بیشتر دوستان وی از آن مطلع میشوند. همراه تغییرات سرمایههای فرهنگی عادتوارههای جدیدی جایگرین قدیمیها میشود.[23] بسیاری از این دانشجویان از طبقۀ کارگرند و در حال انتقال به طبقۀ متوسط هستند. این تغییرات تأثیرات شدیدی بر روابط گذشته، در نتیجه بر احساسات و زندگی اطرافیانشان گذاشته است.
نمونۀ مشخصی از این روند را «جکسون[24]» و «مارسدن[25]» در پژوهشهای خود دربارۀ دانشآموزان ابتدایی مدرسۀ «هادرسفیلد[26]» بین سالهای 1949 و 1952 نشان دادهاند.[27] از آنجا که در مدارس ابتدایی بسیاری از دانشآموزانی که برای اولین بار به مدرسه آمدهاند، با تعداد بیشتری از دانشآموزان طبقۀ متوسط، یک جا درس میخوانند، به بسیاری از کودکان احساس عدم تعلق دست میدهد، به علاوه برای نخستین بار اخلاق تمایزگذار را تجربه میکنند. نتیجۀ این تجربه سستشدن رابطهشان با کودکان محله و بازتابش در موارد نحوۀ لباس پوشیدن، ورزش و تفریحات و تعلق به کلوبهای مختلف بود:
کودکان طبقۀ کارگر احساس جداماندگی از همنوعان میکردند. نیاز انتخاب بین مدرسه و محله هر روز خود را بروز میداد. از دید معلمان این برخوردها امری طبیعی و ناشی از آموزش بود که دانشآموزان ابتدایی را از دیگران در محله متمایز میساخت... اما برای کودکان امری بسیار مهمتر مداوماً به مخاطره افتاده بود.
برای بسیاری موفقیت به معنای اتخاذ دید جدیدی از دنیا و ردکردن و بیارزش دانستن پیشینهشان بود.
این پژوهش گویای بسیاری از ویژگیهای تجربیات نسل بعد از جنگ، سیاست تساوی فرصتها، فرهنگ و برنامۀ اجتماعی خاص دبستانهای آن دوره است. برای بسیاری که اثر ویژگیهای طبقاتی را رد میکنند، شاید تعجبآور باشد که پژوهشهای معاصر در مورد جوانان، اشاره به مسائل مشابهی دارد.[28] به گفتۀ «هرد[29]»، دانشجویان زادهشده در طبقۀ کارگر، برای ورود به آموزش عالی ناچار به فراگیری گفتمان جدیدی هستند که باعث تغییرشان میشود:
کریستا: برنامۀ من فرق میکند... میخواهم درسم را ادامه بدهم و به دانشگاه بروم.
هرد: فکر میکنی تأثیری رویت میگذارد؟
رُز: فکر نمیکنم زیاد عوضم کند، شاید کمی خودپسند شوم!
پژوهشهای «سکگز[30]» در ۱۹۹۷ و «لاولر[31]» در ۱۹۹۹ نشان دادند که برجستگیهای طبقاتی در مورد زنان طبقۀ کارگر، نقشی تعیینکننده دارند. سکگز نشان میدهد چگونه عدم برخورداری از احترام، انگیزهای برای قطع روابطشان با خاستگاه طبقاتی خویش است. چگونگی برخورد منفی دیگران با آنها «نقش محوری در شکلگیری ذهنیتشان دارد.[32]» تحقیقات لاولر در مورد زنانی که یا از طریق ازدواج و یا تحصیلات خود را به طبقۀ متوسط رسانده بودند، به جای یک سری داستانهای موفقیت، حاکی از «درد و رنج، احساس گمگشتگی و شرم از چنین تغییری است.[33]» عدم برخورداری از پیشینۀ تعلق به طبقۀ متوسط است که هویت جدیدشان را چنین خطرناک ساخته و احساس عدم تعلق فرهنگیشان به دلیل عدم تسلط بر عادتوارههای جدید بوده است.
تأثیر این امور بر زندگی دانشجویان بزرگسال ما کمی متفاوت بوده است. به جای احساس گمگشتگی[34] و یا ابراز شرم، دوستانشان همواره با ایشان به عنوان برتر برخورد کردهاند و این چنین انتسابی است که آنان را همواره مشوش میکند. برتری روی دیگر سکۀ شرم است، برتری در مقابل دوستان سابق (از طبقۀ کارگر) و شرم در برخورد با عادتوارههای محیط جدیدشان، یعنی طبقۀ متوسط.
هلن به روشنی این را بیان میکند. او مادری است مجرد و از طبقۀ کارگر؛ به خاطر کودکش، در شبکهای از همقطارانی قرار گرفته است که حالا دیگر ابراز عقیدۀ وی را دلیل برتریاش میدانند:
هلن: بله، فکر میکنند از آنها بهترم. اهل فکر کردنم و بعضی اوقات بیش از اندازه ابراز عقیده میکنم. نمیفهمند تحصیلات عالی یعنی چه و آن را پدیدهای غریب و دور میدانند، برای همین ابراز عقیدۀ مرا به حساب تفاخر میگذارند. باید قبول کنم که بعضی اوقات هم همینطور است. میدانی، گاهی فکر میکنم عقایدشان کاملاً بیارزش است.
آرتور باکستر: با این مسئله چطور برخورد میکنی؟ عقیدهات را به آنها میگویی؟
هلن: نه! آنوقت هرگز قبول نخواهند کرد که از بچهام نگهداری کنند!
موریس که حالا به مقام بالاتری رسیده و مدیر است به دوستانش نمیگوید که در حال تحصیل است، چرایی این کار را اینطور توضیح میدهد:
نمیخواهم کسانی که در محل کار میشناسم احساس کنند که به نوعی بهتر از آنها هستم. سعی من در این است که آنچه یاد گرفتهام را در روند ارتباطاتم به کار گیرم. مثلاً اگر کسی چیز خاصی به من بگوید، از دانشم برای روشنترکردن آن مورد استقاده میکنم و به زبانی که برایشان قابل درک است حرف میزنم. چراکه خودم را به آن گروه نزدیکتر میدانم.
گزارشات این دانشجویان به نوعی گنگ است، در عین این که نمی خواهند نسبت به دوستانشان برتر به نظر بیایند، معلوم نیست خود در این مورد واقعاً چه فکر میکنند. هلن با شرمندگی اذعان دارد که برخی اوقات احساس برتری دارد. موریس چنین احساسی ندارد اما لحن صحبتش چنین مینماید. برخی دیگر از دانشجویان این گنگی را با بیان اینکه اصلاً عوض نشدهاند ابراز میکنند، درحالیکه زمانی دیگر میگویند که تحصیلات منشاء تغییراتی در جهانبینیشان بوده است.
مقیم جهانهای متفاوت: مدیریت روابط
بسیاری ابراز کردهاند که در دنیاهایی متفاوت از دنیای دوستانشان زندگی میکنند: دنیای زندگی دانشجویی در مقایسه با خانواده، دنیای طبقۀ کارگر با دنیای جدید تحصیلکردههای طبقۀ متوسط. اینان خود مجبور به یافتن راهکارهایی برای مدیریت این روابطاند. این بخش به تنشها میان این دنیاها و راهکارهایی که دانشجویان در مواجهه با آن اتخاد میکنند، میپردازد.
«ویکفورد[35]» (۱۹۹۴) در پژوهشی دربارۀ دانشجویان کلاسهای آمادگی دانشگاه به این نتیجه رسیده است که اینان برای کمینهکردن این خطر، هویت دانشجویی را همچون بخشی جدا از خود تصور میکنند، نقشی دیگر که باید بازی کنند! طوری صحبت میکنند که گویی «هویتشان به بخشهایی تقسیم شده که پیچیده و یا متضاد هستند.[36]» «ادواردز[37]» (۱۹۹۳) نیز توصیف میکند که دانشجویان به منظور تداوم رابطه با شریک زندگیشان، خانواده و درس را از یکدیگر جدا میکنند. استن و تریسی (که متأهل و دارای فرزند هستند) نیز از این استراتژی پیروی میکنند. دانشجویی که شغل پیشینش خراطی بود، خود را اینگونه توصیف میکند:
دوستانم درک نمیکنند یا نمیخواهند درک کنند، اغلب گفتگوهایم ساختگی است. باید سطح بحث را پائین بیاورم. گاهی اوقات واقعاً حوصلهام سر میرود و تحملش را ندارم. دوستان بسیار قدیمی تلفن میکنند و برایم ادامۀ گفتگو سخت است.
این توصیفها حاکی از گسستگی وجوه مختلف شخصیتشان است. برای گزارش این وضعیت، استن از واژۀ فصلبندیکردن استفاده میکند. تریسی که متأهل و دارای فرزند است نیز در برخورد با خانوادهاش، احساس گسستگی هویت دارد:
سوار ماشین که میشوم زن خانهدار و مادر هستم، از ماشین که خارج میشوم اگر به دانشگاه برم، دانشجویم. اگر به خانه بروم همچنان زن خانهدار و مادر هستم.
او نیز مانند استن، جدایی بین خود و دوستان سابقش را در زبان مورد استفادهشان میبیند. برای دوستانشان، هویت جدید این دانشجویان با آن هویتی که در گذشته از آنها میشناختند فرق میکند و با این حال باید روابط را حفظ کنند و در برخی موارد، دچار استرس ناشی از لزوم پنهانکردن خود هستند.
موریس چهل سال دارد و با والدینش زندگی میکند و هنوز با آشنایان سابقش ارتباط دارد. سعی وی در عدم طرح مسائلی است که به دلیل هویت جدیدش میتوانند ایجاد اصطکاک کنند. وی معتقد است:
استفاده از زبانی خاص به راحتی دستتان را رو میکند، بنابراین بسیار مراقبم. طی تحصیلاتم به اندیشمندانی چند علاقه پیدا کردهام، ولی هرگز نام آنها را در جمع دوستانم نمیآورم.
مایک در وضعیتی دیگر است چراکه بسیاری از دوستان و یا اعضای فامیلش با موفقیت به تحصیل پرداختهاند. در مورد مایک، تحصیلات وی را به پرورش نطفههای روشنفکری که از قبل در وی وجود داشت یاری کرده است. طی اولین مصاحبهاش (زمانی که سرآشپز بود)، خود را «وجدان اجتماعی آشپزخانه» مینامید. به نظر میرسد سرمایۀ فرهنگیای که در دانشگاه کسب کرده است، تداوم جهتگیری قبلی وی است، اما با آگاهی با دوستانش برخورد میکند:
اگر بروم بار، سعی میکنم موضوعات سیاسی و اجتماعی را مطرح نکنم اما اگر کس دیگری چنین کرد، وارد بحث میشوم.
این دانشجویان تجربۀ خود را با زبانی مملو از واژگان مربوط به گسستگی بیان میکنند لیکن به نظر میرسد از هویتی محکم برخوردارند که توانایی برخورد با این اوضاع را دارد. طبق تحلیلهای «مولین[38]» و همکارانش[39] این دانشجویان از برخی تاکتیکها برای مقابله با این احساس گسستگی استفاده میکنند.
اساس این تفکر اعتقاد به نیاز انسان به خودی یکپارچه است. در این چارچوب چهار تاکتیک مورد استفاده قرار میگیرند: همگونی و تجانس به معنای ممتازشمردن یک وجه از هویت و ساکتساختن دیگر وجوه است. زمانی که وجهی از هویت از دیگر وجود متمایز میشود، پدیدۀ فصلبندیکردن رخ داده است. برخورد سوم بیتفاوتی به وجوه و تاکتیک چهارم مذاکره بین وجوه است که در مطالعۀ ما به کرات به چشم میخورد.
روانشناسان فصلبندیکردن یا تفکیککردن را بیشتر برخوردی دفاعی با تنش و تشویش میدانند تا تاکتیکی برای مقابله با دوستان قدیمی[40]:
فصلبندی روشی برای ایجاد نظم میان آشفتگی و مرزهایی است که به دور نفس شکل گرفتهاند.[41]
این در زمینۀ مطالعۀ ما معنا مییابد، طی این مصاحبهها سطحی بالا از تشویش و نگرانی در دانشجویان دیده میشد و بنابراین فرایند فصلبندی و تفکیک مصداق پیدا میکند.
نتیجهگیری
این مقاله برخی مخاطراتی که دانشجویان بزرگسال با آن مواجه بوده و راهکارهای مهار آنها را تحلیل کرده است. استدلال ما چنین است که فرهنگ تحصیلات عالی و تجسم آن راهی برای شکلدادن هویتی جدید است که احتمالاً با هویت قبلی در تعارض خواهد بود. در حالی که تمام دانشجویان تحصیلات عالی را به نوعی مختلکننده توصیف کردند، اما میزان و نوع آن بستگی به موقعیت طبقاتی و جنسیت آنان دارد. طبق انتظار، تغییراتی که تحصیلات عالی بر روابط دانشجویان برخاسته از طبقۀ کارگر وارد ساخته شدیدتر از سایرین بوده است. مدیریت روابط خانوادگی برای زنان مشکلزاتر از مردان بوده است. شرکای مؤنث دانشجویان مرد برخوردی مثبتتر به تغییرات درون خانواده نشان دادهاند، تا شرکای مذکر دانشجویان زن.[42] از نظر فرهنگی، پیگیری منافع شخصی برای مردان قابل قبولتر بوده است.[43]
روایات دانشجویان، داستان چگونگی شکستن عادتوارهها است که آنها را بین دو دنیا معلق میکند:
این تجربیات عادتوارههایی گسسته و مغایر با هویت فرد ایجاد میکنند، درحالیکه فرد دائماً در حال چکوچانهزدن با محیط خود است و این امر به ارائۀ هویتی چندگانه منتج میشود.[44]
مخاطرات تحصیلات عالی برای دانشجویان برخاسته از طبقۀ کارگر، مرد یا زن، بیشتر و متعددتر از دیگر دانشجویان است. تحصیلات عالی برای این دانشجویان به معنای تحرک طبقاتی است، تجربهای دردناک که آنها را بین عادتوارههای قدیم و جدید منگنه میکند و مهر طبقاتی فرادستی و فرودستی بر آنان و دوستان سابقشان میزند.
پیشفرضهای فرهنگی فرادستی (عادتوارههای طبقۀ متوسط) و فرودستی (عادتوارههای طبقۀ کارگر) برخی دانشجویان را دچار احساس گناه، تشویش و شرم میکند. دانشجویان زن مورد مطالعۀ سکگ (۱۹۷۷) از طریق کلاسهای «مراقبت» که میتوان گفت نقش جنسیتی را مانند کلاسهای آکادمیک به چالش نمیکشند، وارد دانشگاه شدهاند. این امر شاید برخورد تردیدآمیز آنها نسبت به خاستگاه طبقاتیشان بود زیرا از یک طرف نسبت به آن شرمگین بوده و هیچگونه احساس تعلقی نمیکردند و از طرف دیگر خود را در مخالفت با طبقۀ متوسط که هدفشان بود، مییافتند.
انتظار میرفت کسانی که در دنیای آکادمیک موفق شده بودند، چنین احساسی نداشته باشند، اما مطالعات «ری[45]» (۱۹۹۶) شاهد بر آن بود که حتی کسانی که به موققیت رسیده بودند هم از احساس شرم رنج میبردند زیرا فقط در ظاهر متعلق به دنیای آکادمیک به نظر میآمدند و در رابطه با دوستان جدیدشان احساس حقارت داشتند.
دانشجویان مطالعات ما چنین حس حقارت و یا شرم نسبت به عادتوارهها و هویت قدیمی نداشته اما تشویش از آن داشتند که دیگران آنها را برتر بدانند. به نظر ما این تفاوت ناشی از آن است که این دانشجویان در مقطعی تعیینکننده در مرحلۀ انتقالی بین هویت قدیم و جدید خود بودند. اینان هنوز قادر به جدایی احساسی از عادتوارههای قبلی نبودند ولی در آینده، این میتواند راهکاری برای حل مشکلات احتمالی ناشی از زندگی در دو دنیا باشد.
البته با تکیه بر این مطالعۀ محدود نمیتوان نتیجه گرفت که دانشجویان بزرگسال، همگی با این مخاطرات مواجه خواهند بود. مثلاً دروس علوم اجتماعی، بنا به طبیعتشان، میتواند باعث تشدید این خطر شود چراکه به طور مستقیمتری با زبان و درکشان از واقعیت برخورد میکند. امید ما آن است که توانسته باشیم تجربیات این دانشجویان و دیگرانی را که تجربیاتی مشابه با اینان داشتهاند را بازتاب داده باشیم.
علیرغم آن که اخیراً دیدگاه عدم اهمیت طبقات اجتماعی رواج یافته است، پژوهش ما دیگر تحقیقات[46] در مورد شگلگیری هویت بر اساس خاستگاه طبقاتی را تأیید کرده است. دانشجویان ما، طبقۀ اجتماعی را پدیدهای مجرد نمیدانند، بلکه چالشهای تحرک عمودی طبقاتی را در سطح «ساختار احساس»[47] و با تأثیری بسیار شدید بر زندگیشان تجربه میکنند.
همچنین دیدیم که برای این دانشجویان، طبقه و جنسیت نیروهایی برجسته در روند زندگی شخصی هستند و علیرغم ایجاد امکانات، محدودکننده نیز هستند. بک (۱۹۹۲) نشان داد که این دو عامل در بزنگاه عمل، بهخصوص برای زنان طبقۀ کارگر که پایبند و محدود به نیازهای خانوادهاند، بسیار دست و پا گیر میشوند. به نظر بک، «برای ادامۀ حیات، فرد ناچار به اخذ جهانبینی خودمحور است.[48]» این الگو شاید برای مردان قابل قبول باشد ولی در مورد زنان تا آن اندازه مصداق ندارد.[49]
در همۀ موارد، روند دگرگونی نمایانگر گسستی هویتی است که لزوم خودی یکپارچه و هادی آن را پیریزی میکند. در نتیجه، پژوهش ما همسو با دیگر مطالعاتی است که افراطهای پسامدرنی مفهوم هویت را پس میزنند. این دانشجویان با بازیهای جورچینی، خودی سرهمبندیشده نساختهاند بلکه برای شکلدادن به هویت جدید خود، درگیر چالشهایی علیه نیروهای جنسیت و طبقه هستند.
Arthur Baxter & Carolyn Britton
این برگردان اولین بار در سایت رهایی چاپ شده است
http://rahaayi.com/mature-students/