UTF-8 and Unicode Unicode Transformation Format 8-bit is a variable-width encoding that can represent every character in the Unicode character set. It was designed for backward compatibility with ASCII and to avoid the complications of endianness and byte order marks in UTF-16 and UTF-32. ^[1] The Unicode Standard, Version 5.0 UTF-8 encodes each Unicode character as a variable number of 1 to 4 octets, where the number of octets depends on the integer value assigned to the Unicode character. It is an efficient encoding of Unicode documents that use mostly US-ASCII characters because it represents each character in the range U+0000 through U+007F as a single octet. UTF-8 is the default encoding for XML and since 2010 has become the dominant character set on the Web. Standards * RFC 3629: UTF-8, a transformation format of ISO 10646. November 2003. * The Unicode Standard 5.0, November 2006. [purchase from Amazon.com] + In particular, see the informal description of UTF-8 in sections 2.5 and 2.6, pages 30-32, and a much more formal definition in sections 3.9 and 3.10, pages 77-81. Articles and background reading Unicode Demystified: A Practical Programmer's Guide to the Encoding Standard * UTF-8 and Unicode FAQ for Unix/Linux by Markus Kuhn * Forms of Unicode, an excellent overview by Mark Davis * Wikipedia UTF-8 contains a good discussion of why five- and six-octet sequences are now illegal UTF-8 * Unicode Transformation Formats [czyborra.com] * Unicode UTF-8 FAQ * Unicode in XML and other Markup Languages: Unicode Technical Report #20 * The Absolute Minimum Every Software Developer Absolutely, Positively Must Know About Unicode and Character Sets (No Excuses!), an amusing and informative article by Joel Spolsky Character Sets The MIME character set attribute for UTF-8 is UTF-8. Character sets are case-insensitive, so utf-8 is equally valid. [IANA Character Sets]. In a modern HTML 5 page, place this tag inside
... : For older HTML 4.0.1 pages, use this: In an XML prolog, the encoding is typically specified as an attribute: In Apache server config or .htaccess, this will cause the HTTP header to be generated for text/html and text/plain content: AddDefaultCharset UTF-8 __________________________________________________________________ Last modified: Thu Feb 7 20:05:54 PST 2019 #RSS - هویت Jump to navigation صفحه اصلی انسان شناسی و فرهنگ انسانشناسی، علمیترین رشته علوم انسانی و انسانیترین رشته در علوم است. کلمات کلیدی خود را وارد کنید _______________________________________________________________________ جستجو View the results at Google, or enable JavaScript to view them here. * ورود شما اینجا هستید 1. صفحه اصلی هویت در طول کمتر از چند دهه پس از جنگ جهانی دوم، موضوع «هویت» از بحثی صرفا در زمینه روان شناسی و حداکثر در زمینه روان شناسی اجتماعی به حوزه فرهنگ نیز تعمیم یافت. جهان مدرن و انقلاب اطلاعاتی بیش از پیش انسان شناسان و جامعه شناسان را به سوی مطالعه و بررسی و تحلیل این موضوع کشاند. جوامع امروز ی بیش از پیش عرصه ای برای درگیری و تنش بر سر هویت خواهی شده اند و سبک زندگی و زندگی روزمره نیز در این میان بیش از پیش به مسائلی اساسی بدل شده اند. از این رو انسان شناسی و فرهنگ پرونده ی «هویت» را از امروز می گشاید. 1. هویت های مرگ بار http://anthropology.ir/node/7858 2. کالبد به مثابه هویت http://anthropology.ir/node/2326 3. جهانی شدن و هویت فرهنگی http://anthropology.ir/node/1872 4. هویت محلی (جهانی، محلی و بازگشت به قومیت) http://anthropology.ir/node/2393 5. گفت و گوی ناصر فکوهی با جلال ستاری ؛ اسطوره ها و شکل گیری هویت ملی http://anthropology.ir/node/455 6. گفت و گو با ناصر فکوهی : هویت ملی ما کجاست؟ http://anthropology.ir/node/3130 7. در فرهنگ خود زیستن http://anthropology.ir/node/3856 8. هویت شهر از نظر کریستوفر الکساندر http://anthropology.ir/node/4831 9. هویت از نظر راپاپورت http://anthropology.ir/node/4287 10. نامکان ها؛ مارک اوژه http://anthropology.ir/node/3321 11. جلسه ی نقدر و بررسی کتاب «همسازی و تعارض در هویت و قومیت» : تابو زدایی از قومیت http://anthropology.ir/node/9069 12. شکل گیری هویت قومی در آفریقا http://anthropology.ir/node/8185 13. اصل و نسب ما در ژن هایمان پیداست http://anthropology.ir/node/6803 14. دو نظریه درباره ی هویت اجتماعی http://anthropology.ir/node/2397 15. در جست و جوی ذهن و زبان بومی مستندهای ما http://anthropology.ir/node/4725 16. بازنمایی هویت های پست مدرن در فضاهای مسکونی شهر با تاکید بر شهرهای ایران http://anthropology.ir/node/6387 17. گفت و گو با ناصر فکوهی: ایرانی بودن تنها با تکثر فرهنگی – تاریخی مردمانش تعریف می شود http://anthropology.ir/node/10040 18. نقش و جایگاه بدن در شکل گیری هویت زنانه در طبقه ی اجتماعی – اقتصادی پایین بم http://anthropology.ir/node/2621 19. Identity http://anthropology.ir/node/147 20. داستان "برره" و فروپاشی فرهنگی ما http://anthropology.ir/node/599 21. گفت و گوی روزنامه ی اصفهان با ناصر فکوهی: شهر و شهروندی کلان شهرها از مشکل کمبود هویت رنج می برند http://anthropology.ir/node/426 22. دماغ و هویتی تازه http://anthropology.ir/node/3358 23. هویت و جامعه http://anthropology.ir/node/8242 24. بازیابی هویت بومی و نقش آن در بقاء استمرار فرهنگ بومی مازندران http://anthropology.ir/node/3543 25. نقش دیدار و گزینش به عنوان ابعاد وجود فضای شهری در شکل گیری هویت مکانی http://anthropology.ir/node/327 26. هویت : حلقه ی مفقوده ی مهاجران افغان http://anthropology.ir/node/913 27. هویت تصویری در تبلیغات http://anthropology.ir/node/8450 28. هویت جنسی از بیولوژی تا فرهنگ http://anthropology.ir/node/8391 29. جهانی شدن و هویت فرهنگی http://anthropology.ir/node/1872 30. مبلمان شهری از منظر و هویت شهر http://anthropology.ir/node/9184 31. ریشه شناسی قومی هزاره های افغانستانی مقیم ایران http://anthropology.ir/node/4413 32. بررسی عوامل موثر بر فرآیند هویت یابی جوانان استان مازندران(1) http://anthropology.ir/node/5365 33. بررسی عوامل موثر بر فرآیند هویت یابی جوانان استان مازندران(2) http://anthropology.ir/node/5460 34. بررسی عوامل موثر بر فرآیند هویت یابی جوانان استان مازندران(3) http://anthropology.ir/node/5595 35. انسانیت انسانیت ( هویت انسانی ، روش 5) http://anthropology.ir/node/9280 36. هویت ملی در ایران http://anthropology.ir/node/5093 37. هویت و خشونت http://anthropology.ir/node/806 38. معماری و هویت http://anthropology.ir/node/9521 39. رابطه ی هویت و فضای فراغتی از خلال خرده فرهنگ های همسایگی:محله ی پیروزی تهران (1) http://anthropology.ir/node/10242 40. رابطه ی هویت و فضای فراغتی از خلال خرده فرهنگ های همسایگی:محله ی پیروزی تهران (2) http://anthropology.ir/node/10262 41. رابطه ی هویت و فضای فراغتی از خلال خرده فرهنگ های همسایگی:محله ی پیروزی تهران (3) http://anthropology.ir/node/10274 42. رابطه ی هویت و فضای فراغتی از خلال خرده فرهنگ های همسایگی:محله ی پیروزی تهران (4) http://anthropology.ir/node/10286 43. رابطه ی هویت و فضای فراغتی از خلال خرده فرهنگ های همسایگی:محله ی پیروزی تهران (5) http://anthropology.ir/node/10317 44. پرونده ی هویت ملی http://anthropology.ir/node/3737 :: پیوند به بیـــرون ؛ فارسی: 45. هویت شهر http://www.hoviatshahr.ir/ 46. مجموعه مقالات هویت ملی و جهانی شدن http://www.aftabnews.ir/vdcc0iq2boqm0.html 47. هویت جنسیتی / ویکیپدیا http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AA_%D8%AC%D9%86%D8%B 3%DB%8C%D8%AA%DB%8C انگلیسی: 48. Identity – Stanford Encyclopedia Of Philisophy http://plato.stanford.edu/entries/identity/ 49. Identity – Thesaurus.com http://thesaurus.com/browse/identity 50. Identity – Wikipedia http://en.wikipedia.org/wiki/Identity 51. Identity (Film) – Wikipedia http://en.wikipedia.org/wiki/Identity_(film) 52. Identity (social science) – Wikipedia http://en.wikipedia.org/wiki/Identity_(social_science) 53. National Identity http://en.wikipedia.org/wiki/National_identity 54. Gender identity – Wikipedia http://en.wikipedia.org/wiki/Gender_identity 55. What is the big deal about gender? – Femal Identity as Intersex http://womennewsnetwork.net/2010/01/05/femidentity888 56. Femal Identity and the media http://www.times.co.nz/cms/arts/events/2006/04/art100011010.php 57. The development of national identity in childhood and adolescence http://epubs.surrey.ac.uk/1642/ :: تنظیم پرونده : مرضیه جعفری Jafari.e.marzi@gmail.com واژه ها .... این واژه های لعنتی! واژه ها .... این واژه های لعنتی! / عاطفه اولیایی/ یادش به خیر! یاد آن بحث های داغی که بیشتر دانشجوی جهان سومی و استاد جهان اولیش را درگیر می کرد. دانشجو از شنیدن این که رابطه ی بین زبان و واقعیت یک طرفه است، زیرا که «زبان واقعیت را رقم می زند» و .... در جلسات بعدی هم « در خارج از متن ، هیچ وجود ندارد» ، « واقعیات ذهنی اند»، و « نویسنده هم جان به جان آفرین تسلیم کرده است.» و استاد نیز ناآرام بود ... از به چالش کشیده شدن در چنان محیط فرهنگی که بحث ها ی دامنه دار را در کلاس ( شاید هم در واقع همه جا) حملات شخصی، گستاخی و رودررویی می داند و نمی پسندد. این که بگوییم واقعیت از طریق زبان بیان می شود، آنچه بیان می شود جنبه ای از واقعیت است که آگاهانه یا ناآگاهانه بر اساس تمایزگذاری های گوینده انتخاب شده است با این که واقعیت خارجی چنان سیال است که گویی وجود ندارد، و یا این که از ورای واژه ها شگل می گیرد، زمین تا آسمان فاصله داشت! با پرش از روی این دره و با نادیده گرفتن خاصیت ارجاعی زبان ( که مطلق نیست ولی وجود دارد)، دنیا را می توان مطابق میل خود توصیف کرد و توصیف را نیز عین واقعیت دانست. از طرف دیگر آیا به راستی می توان واٰژه را محمل واقعیت دانست؟ و یا شاید حتی بازتاب آن خواند؟ آیا در مسیر دیدن به گفتن، فعالیت ممیزی فکری ـ ذهنی وجود ندارد؟ اگر وجود داشته باشد پس انگیزه هم در این روند جایی دارد زیرا که گوینده قرار نیست ماشینی برنامه ریزی شده باشد. در این صورت مرثیه ی مرگ نویسنده را خواندن، چندان جایی ندارد. انتخاب واژه ها را ( این واژه های دوست داشتنی و لعنتی! ) محرکی است ، حال چه آگاه چه ناخودآگاه! اما باید واقعیتی وجود داشته باشد که توسط عاملی به کلمه ریخته و بیان/نوشته/نمایانده شود. این ساده ترین استدلالم بود در ادعای توانایی زبان ( و واژه) به ساختن واقعیت. دنباله ی منطقی نظر استاد و بازتاب اجتماعی آن عبارت است از مسؤل دانستن کامل فرد در ساختن اقعیت زندگی خود. نظری که بین دست راستی های مخالف برنامه های رفاه اجتماعی ریشه ای بس عمیق در خودخواهیشان دارد. فقیر مقصر فقر است ..... نکته ی ظریفی که طرفداران سیاست های راست را در عرصه ی اجتماع و دانشجویان مبهوت پسا مدرنیسم و لیبرالیسم را در دانشگاه ها به دنبال چنین مواضعی می کشاند، در وجود ته رنگی از حقیقت در این نظرات است، و تأکید می کنم: تنها ته رنگی! بله، زبان واقعیت را می سازد ولی نه در خلأ بلکه بر زمینه ای که از پیش وجود داشته است! این زمینه را افراد می سازند ونه واژه ها و در خلأ! بله، واقعیت سیال است ولی نه از امروز به فردا! و نه به آن شدت سیال، که توصیف و معنا کردن را نا ممکن کند. بله، فرد مسؤل شکل دادن به واقعیت زندگی خود است ولی از مس، نمی تواند طلا بسازد و اگر هم روزی این آرزو عملی بشود، نه به این زودی ها و نه برای همگان است! بخشی بسیار کوچک از حقیقت را کل آن و نیز مطلق خواندنش فریبکاری است و نیز وجهی از آن را، هر چند کوچک و هر چند دور، ندیدن، نا آگاهی است. ندیدن وجهی که آرام آرام باعث دگرگونی است، می تواند نتایج دهشتناکی داشته باشد. رمان «گورستان پراگ» امبرتو اکو را به یاد می آورم که نحوه ی شکل گیری نظریات ضد یهودی را چگونه با زبردستی به روایت کشانده است. اولین آجر کوره های آدم سوزی هیتلر، در قرون وسطی گذاشته شد، و آن هم با دیگری گردن یهودیان، «لطیفه» پراکنی در مورد آن ها، داستان بافی و البته بدون دسیسه های سیاسی کار ار پیش نمی رفت. توده ها هم برای سرگرمی و «خوش گذرانی» این تاکتیک های نخبگان قدرقدرت را «معصومانه» ( اگر نگوییم ابلهانه) طی قرن ها تکرار کردند تا هیتلر توانست در قرن بیستم، این کشته را درو کند و با برتر شمردن خودِ آریائيش، به پای سوزاندن یهودی دیگر شده برود. بله، زبان واقعیت را می سازد ولی نه در خلأ و نه از امروز به فردا. چرا واژه های مورد استفاده برای سخن گفتن از دیگری،زنان، کودکان و شوخی های ملیتی، جنسی و جنسیتی به حساسیتی روز افرون دامن زده اند؟ سی چهل سال پیش چنین نبود. خیال همه هم راحت بود،... هر که هر چه می خواست می گفت و شنوندگان نیز با او همراهی می کردند؛ و اگر هم در میانِ حتک حرمت شدگان بودند، به روی خود نمی آوردند. برای قدرت سرکوبگر چه از این بهتر؟ هر چه برخورد کمتر، امکان ایجاد فضای آموزشی کمتر و توده های نا آگاه تر و بردبار تر دهنه را راحت تر می پذیرند، سپس خود را محق به افسار بستن نیز می دانند. آیا برخورداری از چنین حساسیتی خوب است یا بد؟ سنجیدن واژه هایی که برای توصیف دیگران به کار می بریم لازم است یا نه؟ این حساسیت انسانی است یا مته به خشخاش گذاشتن است؟ آیا همچنان که مارکسیست ها تبلیغ می کردند، اصل را فراموش کردن و به تله ی فرع افتادن است؟ عاملیت یافتن و دفاع از خود و همنوع است یا نادیده و بی اهمیت شمردن اوست؟ استقبال از «دیگری» با آغوشی باز است یا منزوی ساختنش؟ برجسته کردن هویت خود به قیمت نفی هویت دیگری است یا محق دانستن هویت های دیگر است؟ در هر دوسوی این روند بوده ام. من و خانم استاد، برای هم، دیگری بودیم: من، زنی جهان سومی و تازه وارد و محتاج « فراگیری حقوق زنان» و بنا بر این، موظف به قبول هر چه به حلقومش می ریزند و «او»، زیرا که «ما» را نمی شناخت. در آن دوره، ما نه با یکدیگر، که با کلیشه هایی که دیگران از ما ساخته بودند ( و درونی کرده بودیمشان) در تعامل بودیم... ولی به تدریج، کلیشه های «دیگری ساز » دیروزی، لااقل به گفتگو با هم نشستند، وی با وجهی از زنان جهان سومی آشنا شد که برایش غیر منتظره بود و من نیز دریافتم زنان را بسیار بیش از آنچه فکر می کردم نیاز و شایستگی است. نکته ی دیگر، سنجش خود است. چگونه به خود اجازه می دهیم به دیگری نظر از بالا بیندازیم حتی به شوخی؟ مگر نه آن که لازمه اش برتر دانستن خود است؟ بر پایه ی چه معیاری ارجح شده ایم؟ همه این شعر را در باره ی رفتار نازی ها با «دیگری» به خاطر داریم: اول سراغ کمونیست ها آمدند، سکوت کردم چون کمونیست نبودم. بعد سراغ سوسیالیست ها آمدند، سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم. بعد سراغ یهودی ها آمدند، سکوت کردم چون یهودی نبودم. سراغ خودم که آمدند، دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.[1] واژه ها! این واژه های لعنتی و دوست داشتنی ... ********* این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد. ********** [1] فریدریش گوستاف امیل مارتین نیمولر (به آلمانی: Friedrich Gustav Emil Martin Niemöller) (زاده ۱۴ ژانویه ۱۸۹۲ – درگذشته ۶ مارس ۱۹۸۴) کشیش پروتستان ضد نازیسم است که به خاطر مقاومت در برابر هیتلر و گفتار کوتاه شعرگونهاش که به اشتباه به برتولت برشت نسبت میدهند و مدام دستکاری و کم و زیاد میشود، شهرت جهانی دارد. تاریخ انتشار شنبه, مرداد 2, 1395 - 22:41 شاخه اصلی سیاسی * بیشتر بخوانید درباره واژه ها .... این واژه های لعنتی! دیگری سازی زن هفته ی پیش، مقاله ی آموزنده ی آقای سمیعی مرا با شعر سپانلو به نام « خانم زمان» آشنا کرد. آن شعر را نخوانده بودم و در این نوشته نیز در باره ی آن سخنی ندارم. آنچه نظرم را جلب کرد، عنوان آن بود که حاکی از مؤنث دانستن و یا نمایاندن زمان بود. فهرستی از مفاهیم دیگر که با این روش از آن ها یاد می شود برایم تداعی شد: از خورشید خانم گرفته تا ... استفاده از زن به مثابه محملی برای درک و معنا دادن به دنیا تازه نیست و قدمت آن، سخن از مقبولیت و عادی شدنش می کند؛ گویی حضورش در تخیل، به تنهایی دلیل محق و حتی لازم بودنش است. در دنیای مران ( و مردانه) ، این به چه معنی است؟ در زندگیِ مردان، زن هم به عنوان «دیگری» و هم «مادر»، «بازتاب» است. به گفته ی سیمون دو بووآر، مرد خود را هنجار دانسته و زن را«دیگری» که هم نزدیک است و هم دور. زن محملی است میانجی بین آنچه شناخته نیست و آنچه خواست شناختش هست. زن، با وجود « دیگر بودن»، اولین میانجی است بین مرد و زندگی زیرا که مرد از زن زاده می شود و از طریق زن به زندگی پا می گذارد. زن اولین میانجی وی است برای شناخت و درک رابطه اش با خود، همنوعان، دوستان و با دنیا. بدین طریق، برای مردان، زن محملی می شود برای شناخت. این امر، بخصوص در شرایط مردسالارانه و مقام درجه دومی زن، تشدید می شود. گروه های محروم از قدرت ، همچون اقلیت ها، به حاشیه رانده شده ها، مستعمرین و .... توانسته اند سرکوب گر خود را «دیگری» سازند. اما رابطه ی زنان با مردان ( که تاریخ شاهد قدر قدرتیشان بر زنان است) چنین نیست. زنان خود را «تز» و مرد را «دیگری» یا «آنتی تز» نکرده اند، تا به سنتز ( خود و شناخت) برسند. پژوهشی از این دید ازدوران مادر سالاری، پرسش های بسیاری را در باره ی شیوه ی شناخت زنان روشن می کند. این تفاوت ناشی از چیست؟ می توان به آسانی، جنبه ای از تاریخ سیاسی ـ اقتصادی را برجسته ساخت و عدم دست رسی زنان به ابزار و روند تولید را دلیل بی قدرتی آنان دانست. این البته سهم بزرگی در به حاشیه کشاندن زنان و حبس شان به درون خانه ی خودشان داشته است. به علاوه تولید مثل نیز مشارکت اقتصادی اعظم زنان پنداشته شد و با وعده ی نسیه، بهشت را هم به زیر پایشان کشاندند. ولی به دلیلی پایه ای تر نظر کنیم: مثلا این که در حالی که فرزندان پسر، هویت خود را در تقابل با مادر شکل می دهند، دختران از طریق هماهنگی با مادر این کار به شناخت خود می رسند. در حالی که دختر و پسر، هر دو توسط زن ( مادر) تغذیه و پرورش می یابند، دختران، باید مانند مادرشان (زن)شوند ولی پسران، از مادر فاصله می گیرند تا مرد شوند. خودِ پسر از راه «تفاوت» با مادر شکل می گیرد. در راه مرد شدن، پسران را سرکوب همذات پنداری با مادر و در نتیجه گسستی لازم است که برای دختران ( تداوم مادران) نیست. لزوم این امر از نظر جنسیتی و جنسی بسیار روشن است. دختران نیز محتاج جدایی از مادران، برای رشد هویت خود هستند ولی در مورد دختران قاعده تداوم است و نه گسست. مادر برای دختر همان طور «دیگری» نیست که برای پسر است. بنا بر این می توان تصور کرد که «دیگری ساختن کامل / مطلق » لازمه ی روند شکل گیری هویت پسران است و نه دختران. برای پسران و در نتیجه مردان، دیگری ساختن عادی و لازم است اما برای دحتران و زنان نه به آن اندازه و یا شاید «دیگری سازی» دختران « به نوعی دیگر» است. برای زنان، دیگری سازی لازم نیست مقابله ای و «نفی دیگری» باشد. نتیجه آن که رابطه ی زنان با محیط خود به راحتی می تواند در جهت ایجاد تکثر نوع رابطه باشد و آزادی خود را در تنفس درچنین فضایی دیدن. شناخت خود و دیگری برای دختران از طریق مرتبط بودن/شدن و همذات پنداری با دیگری رخ می دهد. و این از مهمترین ویژگی ها و از نتایج مقبول و مورد انتظارِ مادر شدن است. به نظر می رسد که تحکیم و تداوم این روند ناشی از آن باشد که از یک طرف، پسران /مردان محتاج ابزاری و دیگری کردن مادران/ زنان در راه شناخت اند و از طرف دیگر دختران/ مادران چنین نیازی ندارند؛. این الگوی برخورد و شناخت از راه «دیگری کردن کامل/مطلق»، اغلب عادت و طبیعت ثانوی شده و بر سایر روابط مردان با جامعه و طبیعت نیز سایه می افکند. دیگری کردن زنان همیشه همراه با پست شمردن آشکار آن ها نیست. مگر نه آن که عدالت، آزادی، زمین، خورشید، گل و .... حتی در بخش بزرگی از ادبیات امروز، مؤنث پنداشته می شوند و این حتی در زبان هایی که واژه ها/ مفاهیم بری از جنسیت اند نیز صادق است. این امر به چه نیازی پاسخ می دهد؟ البته این پرسش به معنای ارزیابی فقط مثبت مؤنث نیست و شاهد این ادعا، پیشینه ی تخیل و پنداشت نوشته ی بشر است که زن را یا فرشته خواسته است یا روسپی. القابی مانند عفریته، لکاته، عجوزه، و ... نیز، کم در مورد زنان استفاده نشده اند. پرورش فرزند امری بس خطیر است، بخصوص فرزند مذکر برای مادران. چگونه پسرانمان را پرورش دهیم تا تنش جنسیتی که در بالا ذکر شد در روحشان دايمی و در نتیجه برایشان عادی نشود؟ چه در آن صورت، هزینه اش را زنان مخاطبشان در طی زندگی، خواهند پرداخت. چگونه دخترانمان را بار آوریم تا در جایگاه مادر، این تنش را بازشناخته و به پسرانشان بیاموزند تا با آن در میدان عقل روبرو شده و با آن کنار بیایند. حال که از «دیگری کردن» چاره نیست، « دیگری» را از حقوق انسانی بری نکنیم و درک کنیم تا چه اندازه لازمه ی زندگی اند. تا کی در به همین پاشنه بچرخد ؟ ********* مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد. ******* تاریخ انتشار چهارشنبه, تير 30, 1395 - 04:23 شاخه اصلی جنسیت * بیشتر بخوانید درباره دیگری سازی زن ...چون نخواهیم دانست که نمی دانیم ...چون نخواهیم دانست که نمی دانیم. - عاطفه اولیایی / رفتار انسان معمایی است که همیشه به راحتی قابل گشودن نیست. بدبختانه یا خوشبختانه، تصمیماتمان همیشه مبنی بر سنجش جوانب مختلف آن از دید فلسفی نیست. سؤال این جاست که چرا فقط موضوعات مرگ و زندگی را به این محک می گذاریم و نه هر تصمیمی را؟ روشن است! زیرا که بی نهایت خسته کننده است رفتار انسان معمایی است که همیشه به راحتی قابل گشودن نیست. بدبختانه یا خوشبختانه، تصمیماتمان همیشه مبنی بر سنجش جوانب مختلف آن از دید فلسفی نیست. سؤال این جاست که چرا فقط موضوعات مرگ و زندگی را به این محک می گذاریم و نه هر تصمیمی را؟ روشن است! زیرا که بی نهایت خسته کننده است. پس چگونه تصمیم می گیریم؟ به بایگانی زندگیمان مراجعه کرده و بر پایه ی گفتگوهایی که در گذشته با خود داشته ایم در این یا آن راه قدم می گذاریم. البته هر مورد، حتی قدم برداشتن ابتدا با پای راست یا چپ را می توان مورد بحثی درونی قرار داد و بالاخره تصمیم گرفت، ولی واقعا چند درصد از کارهایمان را بر اساس تصمیماتی چنین موشکافانه انجام می دهیم؟ در این مباحثات، تا کجا پیش می رویم؟ و تا کجا باید پیش رفت؟ مشکل آنجاست که برخی اصلا توجهی به این موضوع ندارند و تقریبا هیچگاه اخلاقیات را در نظر نمی گیرند. و تعدادشان هم کم نیست و محدود به جوانان بی تجربه هم نیستند. البته قانونی علیه اخلاقی فکر نکردن نیست ( و چه بسا بر عکسش صادق است!). نتیجه آن که درصدی از مردم به راه های کم اصطکاک تر پای می گذارند، راه هایی که برای پیمودنش درگیر مقاومتی حداقل خواهند بود، اما از سوی دیگر در همه ی جوانب زندگی نیز همچو کودکی پنج ساله عمل نمی کنند. پرسش این است که سرچشمه ی راهنمای عمل اینان چیست؟ معیار ارزشی شان چیست، یا بهتر است بپریسم چه کسی برایشان معیار گذاری می کند؟ البته با طیف گسترده ی رفتار های انسانی امکان بررسی همه ی آن ها نیست لیکن نظر به آن کنیم که بیشتر از آن شنیده ایم و شاید می تواند بیشتر بر تصمیماتمان مؤثر باشد : احساس عدم امنیت. در چه موردی احساس عدم امنیت می کنیم؟ زمان به من نشان داده است که با یاوه سرایی هایی که معیار های سنجش زنده بودن شده اند و روز به روزهم متکثرمی شوند، احساس عدم امنیت نه استثنا بلکه قاعده شده است. احساسی که همگی دچار تأثیرش بر اعمالمان بوده و یا هستیم. این احساس چنان در روان برخی از ما ریشه کرده که بدون وقوف به آن، کل زندگیشان بر محور آن می چرخد؛ از شغلی که انتخاب می کنند گرفته، تا لباسی که به بر می کنند، تا انتخاب دوستان و حتی غدایی که می خورند؛ والبته نظرات و اعمال سیاسی شان را نیز از قلم نینداریم. ولی چه امری احساس عدم امنیت را نامطلوب می کند؟ در بسیاری موارد اخلاقیات و احساس عدم امنیت شباهت های بسیار داشته و در مواردی کاملا متضادند. در مورد اخلاقیات، پس از مشخص کردن آن که در پی چه نوعی از زندگی «هستیم» به برنامه ریزی عقلانی می پردازیم. در مورد احساس عدم امنیت، آنچه را که در پی اش «نیستیم» مشخص می کنیم. در ظاهر بسیار مشابهند اما تفاوتشان ظریف است. برای روشن شدن مطلب، به مثالی پیش پا افتاده متوسل شویم: مثلا فکر می کنید اگر دخترتان بگوید که تصمیم گرفته روی بازویش خالکوبی بزرگی کند و حلقه ای هم به بینی اش بیندارد ( و شما یا او هندو هم نیستید)، برخوردتان چیست؟ فکر به عواقب این تصمیم فرزندتان و حرف و سخن دوست و آشنایان ، خود، جهنمی است در انتظار شما. این موردی است از آنچه نمی خواهیم بر سر مان بیاید. در نتیجه سعی در منصرف و محدود کردنش خواهیم داشت تا تصمیم وی ما را دچار چنان جهنمی نکند. ظاهرا این مورد بسیار شبیه به موردی اخلاقی است. لیکن تفاوتی جزیی، این دو را از هم متمایز می کند: آن که تصمیم گیرنده کیست؟ احساس عدم اعتماد به نفس ، فردیت انسان و استقلال وی را زدوده و آنها را با ملقمه ای از توقعات دیگران ( از خانواده و دوست گرفته تا همکار، رسانه ها و البته حکومت) جایگرین می کند. با پرهیز از گفتگو های فلسفی و اخلاقی درونی و با خود، به آنچه تبدیل می شویم که دیگران می خواهند ببینند و تصمیماتی خلاف خواست آن ها نخواهیم گرفت. البته می توان چنین زندگی کرد و با همه هم کنار آمد، اما مساله در آن است که نمی دانیم که نخواهیم دانست. مثلا نخواهیم دانست واقعا هزینه ی هر تصمیمی که خود گرفته بودیم در مقابل آن که برایمان گرفته اند چه می بود؟ شاید چندان هم سنگین نبود و شاید ما را از زندگی راضی تر می کرد! هزینه ی رعایت بسیاری هنجار ها طبق توقعات دیگران بسیار بالاست و ریشه در احساس عدم اعتماد به نفس دارد. بد تر آن که معیار هایی که دیگران ساخته و پرداخته اند، خود نیز چندان ثابت نیستند و مانند مد تغیر می کنند. بسیاری از هنجار های اجتماهعی چند دهه ی پیش، امروزه دیگر مطرح نیستند و از جمعیتی به جمعیت دیگر،بسیار متفاوت اند. با نسبی کردن فردیت به توقعات حلقه ی دوستان، از بسیاری عوامل فاکتور می گیریم که مهمترینشان عاملیت خود است. و اما جنبه ی دیگر هزینه ی عدم اعتماد به نفس، بلایی است که با فرا فکنی بر سر دیگران می آوریم. تقریبا هر آنچه در رابطه با دوستان و نزدیکان از ما سر می زند، می تواند تراوشی از این احساس باشد. برخودمان با دیگری، همچو دیگر رفتار های انسان بسیار ذهنی است. معمولا در روابطمان با یکدیگر از معیار های نانوشته و به زبان نیاورده ای پیروی می کنیم تا حریم یکدیگر را نشکنیم. گسترده ی این حریم در مورد هر رابطه ای متفاوت است. ولی اگر خوب تعمق کنیم، بسیاری از اوقات ، معیار های کنترل رفتار دیگران، نه برای رعایت موازین اخلاقی، بلکه برای آسوده کردن احساس عدم امنیت خود از طریق تحمیل این معیار ها بر دیگران شکل گرفته اند. امنیتی که به این شکل کسب می شود به جز پنداری پوچ نیست. جالب توجه آن که هر قدر کسی را بیشتر دوست بداریم، حلقه را تنگ تر می کنیم. این معیار های خود ساخته بر اساس احساس عدم امنیت، نه تنها برای خود بلکه برای دیگران نیز هزینه ای بالا دارد. رجوع به معیار های اخلاقی گاهی پاد زهری بر این احساس است لیکن حلال مشگلات نیست. این احساس لعنتی شاید همین فردا که در آینه نگاه می کنیم و ظاهرمان را مطابق پارادایم زیبایی نسل مان نمی بینیم به روحمان چنگ بیاندازد و رأی آینه به عمل جراحی بینی، پوست کشی یا حداقل پنهان کردن جای پای زندگی درپس رنگ مو و زینت آلات باشد! اما این پارادایم زیبایی، تصمیم کیست؟ شاید یکی از تصمیم گیرندگان خود ما باشیم که به لباس بد ریخت، یا ماشین کهنه و ..... دیگری می خندیم. تهیه ی فهرستی از باید و نباید ها برای دیگران چندان سخت نیست. و آسان تر، حمله به آن ها به جرم انجام عملی « غیر اخلاقی» ولی در واقع به دلیل سرپیچی از فهرستمان است. ********* این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد. ****************** http://telegram.me/atefeholiai صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ: http://anthropology.ir/oliaiatefe تاریخ انتشار چهارشنبه, تير 9, 1395 - 04:56 شاخه اصلی روانشناسی اجتماعی * بیشتر بخوانید درباره ...چون نخواهیم دانست که نمی دانیم هنر بومیان استرالیا ـ- بخش سوم : درون مایه های داستان ها [چنان که بار پیش خواندیم، اغلب نقاشی های هنرندان بومی استرالیا، بیان دیداری روایت داستان های خواب خلقت قبیله ی نقاش است . در این مختصر روایت چند نمونه از این خواب ها توسط هنرمندان را می خوانید. تصویر شماره گذاری شده ی همراه این مقاله، تصویر نقاشی هایی است که بر اساس هر خواب، خلق شده اند. ] [۱) جون پترز: خواب های وول باراموندی ] [خواب باووموندی متعلق به ساکنان کیمبرلی شرقی، در نزدیکی وارموون است. جون پترز هنرمندی از میان این مردم است و داستان نقاشی اش را چنین روایت می کند: ] [« این نقاشی متعلق به مکانی در همین نزدیکی ها، یعنی محل معدن الماس آرگیل در کیمبرلی شرقی است. در این جا بود که غول باراموندی، به نام دای وول در دروره ی نارانگلزنی، ( دوره ی خواب خلقت) طول رودخانه ی بو ( رودخانه ی کمان) را شنا کرد] [سه زن دای وول را دنیال کردند ولی اوکه ماهی زیرکی بود، از فراز تله ای که سه زن برای او گذاشته بودند جهید. سه زنِ دوران خواب خلقت، با پیش راندن دیواری ساخته شده از تیغ ـ علف در رودخانه جلو می رفتند. چند فلس از باراموندی که توانسته بود بجهد و خود را خلاص کند، در رودخانه افتاد. این ها همان الماس های معدن است. باراموندی از فراز تپه ی پشت رودخانه نیز جیهد. زنان به پایین رودخانه در محلی به نام گآوینین رفتند و در انتظار دای وول سنگ شدنتد. صخره هایی که امروز در کنار چاله ی آب می بینید همان سه زن هستند. ] [در حالی که دای وول از فراز تپه می پرید، شکمش خراشیده شد و ترکی در تپه ایجاد کرد که در نقاشی منعکس است. فلس های زیر شکمش در سراسر این زمین پراکنده شدند. در قدیم، بومیان این سنگ ها ی شیر رنگ را «ریگ ـ باران» می خواندند، زیرا باور بر این بود که این سنگ های اغلب به هم چسبیده، در رودخانه انداخته شده بودند تا رگبار ببارانند.] [ نگارانگامی یا خواب های خلقت، سرچشمه ی داستان های مبنای معتقدات مردم و نیز ابزاری است برای درک سرزمین خود و رابطه شان با آن.] [گیدجه، رشته داستان های دیکری است که طی هزاران سال، سینه به سینه نقل شده و منشا خواب دوران خلقتِ دره ی باراموندی، یعنی محل معدن الماس را با تغییراتی نسبت به داستان بالا روایت می کنند.»] [۲) مارلین هارولد: در ابتدا، وقتی دنیا نرم بود] [طیق ییندجیباردنی][1][، در ابتدا آسمان بسیار زرد بود. وقتی کارگا، ارواح خلقت، از زمین برخاستند، آسمان و دنیا را از اقیانوس بیرون کشیدند. مارگا به کشور سپس به پرندگان و حیوانات نام و شکل دادند و بالاخره، نگاردانگارلی، یعنی بومیان را آفریدند. مهی که صیح ها از آب برمی خیزد، دود ناشی ازآتش صبحانه ی کارگاست. ] [.] [۳) لورنا نپووروولا فنسر: منشا خواب خلقت بر اساس داستان سیب رمینی هندیِ یارلا و واپورتی] [این داستان ها بر دوتفسیر متفاوت تمرکز دارند: بر حاصلخیری و یا بر باور سنتی لزوم تقسیم خوراک در جامعه به طور مساوی. ] [بین اجداد یارلا(سیب رمینی های بزرک) و اجداد واپیرتی ( سیب رمینی سفید و کوچک تر) بر سر حق تسلط بر بامورپا، محل خلق سیب زمینی ها، جنگی طولانی در گرفته بود. تفسیر بومیان از این جنگ، ازوم رعایت عدالت در توزیع خورداک به منظور جلوگیری از خشونت و چندپارگی در اجتماع است.] [لورنا هنرمند بومی، با به کار بردن رنگ های فصول مختلف، سیب زمینی های سفید، سرچشمه ی آب خالق آن ها و نیز جنگ بزرگ بین ارواح اجداد را ماهرانه به تصویر کشیده است. ] [ ۴)گلوربا پنی یار: داستان برگ های دارویی] [این داستان توسط زنان هنرمند یوتوپیا در مرکز استرالیا نقاشی شده است. از هزاران سال پیش، این برگ ها توسط زنان گرد آوری شده اند و به دلیل برخورداری از خاصیت درمانی بالا بسیار ارزشمندند. در طی عمر این گیاه، برگ هایش تغییر رنگ داده و دارای خواص مختلف درمانی برای بیماری های گوناگون، ازقبیل سرفه ، سرماخوردگی و درد هستند. جوشیده ای از این برگ ها که با چربی کانگورو مخلوط شده و به مدت شش ماه حفظ می شود برای درمان جراحات، خارش، گزیدگی استفاده می شود. مخلوطی دیگر از آن برای درد مفاصل، و سر درد مصرف می شود. ] [هنرمندان بر زمین افتادن این برک ها را با رنگ های مختلفِ مبین فصل های چهارگانه (و در نتیجه خواص مختلف آن)، با سبک ابداعی خود، به منظور تجلیل از سنت باستانی مردمشان، به تصویر می کشند. ] [************************] [ ا][ین مطلب بخشی ا][ز کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های][ن][ احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر][ خواهد شد][.] بخش اول http://www.anthropology.ir/article/31212 بخش دوم http://anthropology.ir/article/31226 [****************************************] [صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ: ] [http://anthropology.ir/oliaiatefe] [پرونده][ ی ][امبرتو اکو ][ در انسان شناسی و فرهنگ:] [http://old.anthropology.ir/node/28529] [پرونده ی برونو لاتور ][در انسان شناسی و فرهنگ: ] [http://anthropology.ir/dossier/858] [ *********************] [1] Yindjibarndi تاریخ انتشار يكشنبه, تير 20, 1395 - 04:16 شاخه اصلی هنر * بیشتر بخوانید درباره هنر بومیان استرالیا ـ- بخش سوم : درون مایه های داستان ها هنر بومیان استرالیا ـ- بخش دوم : نماد ها در سراسر استرالیا، نماد های فرهنگ بومیان که بسیار متفاوت و دارای قدمتی ماقبل تاریخی اند، هنوز برای ابراز همان مفاهیم هزاران سال پیش، به طور مداوم به کار می روند. منشأ نقاشی های روی سنگ این منطقه به ده ها هزار سال پیش برمی گردد. بومیان صحرای مرکزی و غربی از نماد هایی مربوط به شکار و رد پا استفاده می کنند، رد پای حیوانات وگذشتگانی که معرف هویت امروزی آنان است. علامت U که بر اثر چهارزانو نشستن انسان بر زمین شکل می گیرد، معرف انسان است و علامتی در کنار آن، جنس فرد را مشخص می کند. کاسه ای بیضی شکل و ترکه ای در کنار آن که به شکل UOI ظاهر می شود، نمایانگر زنی با ابراز شکارش است، و ) U II نمایانگر مرد ی است حامل نیزه و تیربرگرد. محل گرد آمدن، مرکز آتش افروختن، جلسات، و یا چاله ی آب، معمولا با دایره یا دایره های متحدالمرکز مشخص شده و حرکت گروه از جایی به جای دیگر توسط خطوط موازی بین دایره ها نشان داده می شود. انواع حیوانات از طریق رد پایشان شناخته می شوند: نشان ایمو ها V با سه نقطه ی برجسته، و اثر پای کانگرو به شکل ساس هایی که در دو طرف خطی که بر اثر حرکت و تماس دمش بر زمین کشیده می شود شکل می گیرد. ضاریغ ( اپاسام) و یا سایر کیسه داران کوچک با علامتی شبیه E نقاشی می شوند. بسیاری از نماد های مورد استفاده در صحرای مرکزی طی روند نقاشی روی شن شکل گرفته اند. این روند به منظور آموزش نسل جدید، از بازگویی اساطیر در خواب و یا روایت داستان نیاکان حفظ شده است. بسیاری از این روایت ها حول داستان خلق اجداد که در سرزمین جابه جا شده و آثاری از خود به شکل توتم های حیوانی به جا گذاشته اند، بازگو می شوند. به طور سنتی، سالمندان قبیله، داستان ها را به کمک همان نماد های مورد استفاده ی هنرمندان بومی معاصر روایت می کردند و می کنند و بدین طریق رابطه ی نزدیک این مردم را با سرزمینشان استحکام می بخشند. در شمالی ترین نقطه ی این ناحیه، کاربرد مناسکی این نقش ها معرف وابستگی به قبیله ای خاص است. این نقش ها به رنگ اخرایی و با خطوط بسیار ظریف، معرف عواملی همچو آب و آتش بوده و در ترکیب با توتم های حیوانی، معرف قبیله های خاص است. هویت افراد به طور تنگاتنگی با نماد های مورد استفاده اش و آن ها نیز به نوبه ی خود، به داستان خوابی که مبنای اسطوره ی خاص خلق آن قبیله است، مربوط می شود. بومیان بری از خط نوشته، از این نماد ها به عنوان ابزار دیداری برای ارتباطات استفاده می کنند، و بدین لحاظ سنت شفاهی این قبایل (با تکیه بر نماد های مشترک برای تزئین داستان ها) بسیار قوی است. مجموعه ی این نماد ها نشانه های دیداری با مفهومی مشترک برای تمام افراد گروه، برخاسته از زندگیشان بوده و پیکر نگاری این اقوام را ارايه می کند. امروزه، با استفاده از ابزار مدرن خلق هنر، نشانه های کهن این پیکر نگاری به نقش در آمده و زیربنای جنبش هنر معاصر بومیان گشته است. ********* این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب هاین احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد. بخش یکم http://anthropology.ir/article/31212 **************************************** صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ: http://anthropology.ir/oliaiatefe پرونده ی امبرتو اکو در انسان شناسی و فرهنگ: http://old.anthropology.ir/node/28529 پرونده ی برونو لاتور در انسان شناسی و فرهنگ: http://anthropology.ir/dossier/858 تاریخ انتشار يكشنبه, تير 13, 1395 - 03:26 شاخه اصلی بومشناسی * بیشتر بخوانید درباره هنر بومیان استرالیا ـ- بخش دوم : نماد ها امکان فهم خود خارج از چرخه مصرف گرایی همه مولفههای زندگی از خوردن و آشامیدن، تجارب شخصی و اجتماعی، تمام تولیدات صنعتی و هنری، و خلاصه تمام آنچه زندگی امروزه ما را تشکیل میدهد در سه فاز تولید، عرضه و مصرف خلاصه شده است. هرآنچه که تولید میکنیم و هرآنچه که در زندگی شخصی یا اجتماعی تجربه میکنیم به صورت عمده یک هدف دارد و آن هم عرضه هر چه بهتر در فضاهای اجتماعی یا اقتصادی و مصرف شدن بیشتر و بیشتر. شبکههای اجتماعی به تمامی پر است از تجارب شخصی و خصوصی آدمها مثل کادوهای جشن تولد، سفر به مکانهای مختلف و عقاید و باورهای اجتماعی یا شخصی افراد که برای دید همه به اشتراک گذاشته شدهاند. مردم جامعه که زمانی از تبلیغات زیاد تلویزیون شکایت میکردند حالا دائم در حال تبلیغ یا عرضه هر چه بهتر و بیشتر خود و زندگی شخصی یا اجتماعی خود هستند تا هر چه بیشتر و بهتر جلوه خود را پیش بقیه افراد بالا برده و حفظ کنند. هر فرد اجتماع دقیقا دیدی را نسبت به خود یافته است که معمولا یک بنگاه اقتصادی به خود دارد یعنی با تمام توان تولید بیشتر کند، و با تمام توان عرضه بهتر و بیشتری از خود داشته باشد تا هر چه بیشتر و بیشتر کالاهایش مصرف شود. هر هنرمند هم دقیقا همان دید و نگاه یک بنگاه اقتصادی به خود را یافته است و همچون هر فرد معمولی مشغول تولید بیشتر، عرضه دائمی و بهتر است تا هر چه بیشتر تولیداتش دیده شوند، تحسین شوند و تا جای ممکن به مصرف برسند. همانطور که یک بنگاه اقتصادی حاضر می شود کارمندانش را تحت فشار قرار دهد و بازده را بالا ببرد، هر فرد اجتماع سعی بیوقفهای دارد تا نمایش زندگی خود در شبکههای اجتماعی را بهتر و بهتر کند حتی به قیمت کاستن از ضروریات زندگی و افزدون به مواردی که قابلیت نمایش در شبکههای اجتماعی دارد. شبکههای اجتماعی تجلی و تجسمی هستند از ماهیت نظام یا پارادایمی که هماکنون در آن زندگی میکنیم. این شبکهها بهترین و بارزترین مصادیق این پارادایم است، اگرنه تمام مولفههای زندگی کنونی ما دارای خصوصیاتی هستند که یک نظام یا جامعه مصرفگرای تمام عیار از ما میخواهد. در یک جامعه مصرفگرا تمام مولفههای زندگی بر اساس سه فاز تولید، عرضه و مصرف میچرخد. در سیستم مصرفگرایی مبتنی بر تولید،عرضه و مصرف الگوها یا راههای موفق طی شده قبلی بسیار مهم است چون تمام فعالیتهای بعدی آدمهای جامعه سعی میکند خود را با آن الگوها تطبیق دهد. این الگوها در حال حاضر شاید در اکثر موارد در آمریکا یافت میشوند. به این معنی که اگر ما صاحب یک رستوران هستیم، الگو و ایدهآل رستوران ما این است که به رستوارنهایی شبیه مک دونالد تبدیل شویم، اگر خواننده هستیم به شهرت و پول خوانندگان آمریکایی دست پیدا کنیم، اگر کارخانه دار هستیم شبیه کارخانهها و شرکتهای چند ملیتی و بزرگ آمریکایی مثل اپل شویم. در راه رسیدن به این الگوها باید اسطورههای این ایدهآلها را مطالعه کنیم و از آنها دنباله روی کنیم. مثلا اگر به دنبال این هستیم که یک شرکت کامپیوتری تاسیس کنیم اسطوره استیو جابز را داریم که زندگی نامه، فیلمها و مستندهای بیشماری از زندگی او در دسترس است. نظام مصرفگرایی مبتنی بر تولید، عرضه و مصرف هم دارای قوانین شبه علمی خود است مثل قوانین بازاریابی، هم دارای اسطوره شناسی خاص خود است مثل استیو جابز و هم دارای ایدهآلهای خاص خود مثل شرکت اپل. در چنین شرایطی که پارادایم مصرفگرایی چنین مسلط است امکان هر نوع نقد و بررسی جدی از هر منتقدی گرفته شده است. چون اگر کسی بخواهد نقدی بر این شیوه و پارادایم داشته باشد در ابتدا باید وارد این نظام شود، تولیداتش را به بالاترین حد ممکن برساند، به بهترین نحو ممکن خود را عرضه کند تا تولیداتش به اندازه کافی مصرف شوند، سپس وقتی به شهرت کافی رسید و به اندازه کافی مصرف کننده پیدا کرد نظرات خود را مطرح کند. این فرایند یعنی مستهلک شدن هر منتقد در فرایند نقدی که قصد آن را داشته است. وضعیت تولیدات صنعتی مشخص است، یعنی در ماهیت خود برای چنین نظامی ایجاد شدهاند و از این مسیر آسیبی به آنها نمیرسد. اما تولیدات هنری هر چه بیشتر و بیشتر باید خود را یعنی، قصد و نیت از تولید، فرایند تولید، نحوه عرضه و فروش خود را شبیه کالاهای صنعتی کنند تا بتوانند سهمی از مصرف داشته باشند. به عبارت دیگر تولیدات هنری هر چه بیشتر باید ماهیت خلاقه و انتقادی خود را فدای فرایندهای بیمعنای پارادایم مصرفگرایی کنند تا شناخته شوند و مصرف شوند. دیگر هیچ نویسندهای نمیتواند خود را خارج از این پارادایم ببیند و تنها برای خودش بنویسد. نویسنده امروزه باید طوری بنویسد و نوشته خود را عرضه کند که در نهایت سهمی از پهنای عرضه و مصرف را از آن خود کند، در غیر اینصورت هیچ وقت نوشتهاش دیده نمیشود، خوانده نمیشود. مردم امروزه معمولا نمیتوانند خود را خارج از پارادایم تولید، عرضه و مصرف تصور کنند. نمیتوانند تصور کنند که میشود بدون ثبت زندگی به صورت فیلم یا عکس باز هم میتوان زندگی کرد. نمیتوانند تصور کنند که زمانی همه فعالیتهای امروزه بدون موبایل یا کالاهای پلاستیکی انجام میشده است. به این موارد تنها به عنوان ناستالژي نگاه میکنند نه به عنوان امکانهای واقعی زندگی. بنابراین به نظرمن یکی از راههای برون رفت از این بنبست تولید، عرضه و مصرف خلق دنیاهای خیالی در داستانها و فیلمها است که بر اساس این نحوه زندگی کنونی ما نیست. یکی از خصوصیات پارادایم تولید، مصرف و عرضه این است که تقریبا آدمها در زندگی خودشان به یک تورسیت تبدیل شدهاند، به این معنی که دائم در حال ثبت وقایع زندگی خود برای خود یا دیگران هستند و همچنین بیشتر از هر زمانه دیگری به دنبال یافتن راه فرار یا تفریح در زندگی هستند. سینما و ادبیات یکی از راههای عمدهای است که مردم برای تفریح انتخاب میکنند. تفکر منطقی و مفهومی نیاز به ذهنی متمرکز و اندکی تفریح گریز دارد، اما سینما و ادبیات خود خود تفریح هستند و به نظر از شاهراههایی هستند که میتوان زندگی را به صورت غیر مستقیم (برعکس تفکر منطقی و مفهومی) به یاد مردم آورد. یعنی خلق داستانها و دنیاهای موازی دنیایی که امروزه در آن زندگی میکنیم میتواند نقش بزرگی در به یاد آوری مردم به خودشان داشته باشند. مخاطبان میتوانند در این دنیاهای خیالی دریابند که زندگی به غیر یا به دور از نظام تولید، عرضه و مصرف هم ممکن است. زندگی اصیل در ابتدا برای خود انجام میشود، برای خود تجربه میشود. زندگی اصیل نوعی از زندگی است که انتخابها و کنشهای آن ناشی از آگاهی یافتن به خود و شرایط و سنت اجتماعی است که فرد در آن رشد یافته است. شخص نقش و سهم خود از باورها و عقایدش را دریافته است و به یک تجربه شخصی خالی از سنتها و باورهای داده شده به او توسط اجتماع و خانواده رسیده است. بر همین اساس است که تمام انتخابها و کنشهای زندگیاش را شکل میدهد. در زندگی شخصی و حریم شخصی خود انتخابها و کنشهایش فارغ از قبول یا رد جامعه است و در زندگی اجتماعی انتخابها و کنشهایش بر اساس عرف انسانیت و مجموع نرمهای اجتماعی است مبتنی بر اصل ضرر و آسیب نرساندن به دیگران. در زبان فلسفی هایدگر زندگی اصیل به سمتی است که فرد خودش باشد و اجازه ندهد دیگران امکانهای هستی او را از او بربایند. دیگران به زبان ساده همان دوستان و آشنایانی هستند که ما را در شبکههای اجتماعی فالو میکنند و عکسهای ما را لایک میزنند. در کلامی فلسفی کسی زندگی اصیل دارد که در دیگران حل نشده باشد و قابلیتها و استعدادهای ذاتی خودش را دنبال کند. تاریخ انتشار شنبه, خرداد 22, 1395 - 18:58 شاخه اصلی اقتصاد و فرهنگ * بیشتر بخوانید درباره امکان فهم خود خارج از چرخه مصرف گرایی هنر بومیان استرالیا ـ- بخش یکم: کهن ترین فرهنگ زنده زمین هنر بومیان استرالیا ـ- بخش یکم: کهن ترین فرهنک زنده زمین /گالری جاپینگکا ـ برگردان: عاطفه اولیایی / آیا کهن ترین هنر زمین می تواند در عین حال ماورا زمان و معاصر باشد؟ سرچشمه ی هنر ساکنان اولیه ی استرالیا در رابطه ی تنگاتنگی با سرزمینشان شکل کرفته است. در عرض چهل سال گذشته، دنیا به خلافیت و منحصر بودن هنر بومیان استرالیا پی برده است. صحبت ازپیدایش هنر بومی در چهارچوب کهن ترین فرهنگ بومی زنده کمی غریب به نظر می رسد. تولد این هنر تقریبا به چهل هزار سال پیش می رسد. پیشینه ی تاریخی آن بر سنگ آیا کهن ترین هنر زمین می تواند در عین حال ماورا زمان و معاصر باشد؟ سرچشمه ی هنر ساکنان اولیه ی استرالیا در رابطه ی تنگاتنگی با سرزمینشان شکل کرفته است. در عرض چهل سال گذشته، دنیا به خلافیت و منحصر بودن هنر بومیان استرالیا پی برده است. صحبت ازپیدایش هنر بومی در چهارچوب کهن ترین فرهنگ بومی زنده کمی غریب به نظر می رسد. تولد این هنر تقریبا به چهل هزار سال پیش می رسد. پیشینه ی تاریخی آن بر سنگ های متعلق به تغییرات اقلیمی دوران بخبندان ثبت شده است. این هنر ابدی در رابطه با انسان ماقیل ناریخ توصیف می شود، یعنی دورانی که هیچ سند نوشته ای از خود به جای نگذاشته است. به شهادت سنگ های جمع آوری شده در گالری ها، عمر هنر بومیان استرالیا شاید تا هراز نسل گذشته بومیان استرالیا برسد، لیکن استفاده از فناوری ها پیشرفته در برآورد عمر این هنر، هزار نسل دیگر به قدمت این هنرمی افزاید. یکی از ویژگی های کلیدی دنیای این بومیان، سنت انتقال فرهنگ، واژه به واژه، و از طریق آواز از نسلی به نسل دیگر است. این آواز ها بومیان معاصر را به فرهنگ اجدادی و موروثی شان در اعماق گذشته های دورپیوند می زند. برای این بومیان که از خط برخوردار نیستند، حفظ فرهنگ از طریق دانش اکتسابی از آواز، مناسک، رقص، روایت داستان، نماد ها و نقش های معنا دار صورت می گیرد. بدین گونه، نقش های بدن رقاصان که راوی داستان خلق گروهشان است، این مردم را به نمادها ، سرزمین، داستان های مناسکی، به گذشته و به یکدیگر مرتبط می کند. نقش هنر در گروه های بومی عبارت بوده است این از روایت داستان و ایجاد ارتباط در شبکه اجتماعی پیچیده ای که گروه را استحکام می بخشد. بدین شکل، تصمیم گروهی از ریش سفیدان بومی در به نقش کشیدنن فرهنگ موروثی خود با استفاده از ابرازهنر غربی جنبشی را آغاز کرد که تأثیری عمیق بر اجتماعات بومی سراسر استرالیا گذاشت. این تأتثر، مخاطبین غیر بومی را نیز که برای اولین بار از طریق این نقوش با فرهنگ بومیان آشنا می شوند، بی نصیب نگذاشته است. ********* این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب هاین احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد. **************************************** صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ: http://anthropology.ir/oliaiatefe پرونده ی امبرتو اکو در انسان شناسی و فرهنگ: http://old.anthropology.ir/node/28529 پرونده ی برونو لاتور در انسان شناسی و فرهنگ: http://anthropology.ir/dossier/858 ********************* تاریخ انتشار يكشنبه, تير 6, 1395 - 06:37 شاخه اصلی هنر * بیشتر بخوانید درباره هنر بومیان استرالیا ـ- بخش یکم: کهن ترین فرهنگ زنده زمین دانشجویان بزرگسال و مخاطرات دگرگونی هویت دانشجویان بزرگسال و مخاطرات دگرگونی هویت مقدمه: سیاستهای اخیر دولت در پی مشمولساختن دانشجویان گروه سنی استاندارد و دیگر دانشجویان مانند کارگران و دانشجویان بزرگسال در آموزش عالی است. دلیل گسترش این طیف را نیاز اقتصاد به سرمایۀ انسانی و نیز رشد و تعالی فرد اعلام کردهاند. تحصیلات به معنای توانمندشدن است زیرا هم امکانات استخدام فراهم میکند و هم رشد فردی. مطالعات دربارۀ دانشجویان بزرگسال شاهدی بر این نتیجهگیری است. در این پژوهشها، توانمندی به معنای آزادکردن دانشجو از خانهزیستی، افزایش امکان اشتغال با دریافت حقوق، استقلال از ساخت سنتی خانواده، شکلدادن به هویت و نقشی جدید در خانواده و یا فراهمآوردن امکان استقلال از خانواده در صورت جداییهاست.[1] در برخی پژوهشها به مشکلات ناشی از این توانمندی نیز اشاره شده است؛ دگرگونیهای ناشی از تحصیلات عالی میتواند تأثیر مثبت و منفی داشته باشد. به زبان دیگر خطرها و فرصتها دو روی یک سکهاند. در نظریات راجع به مدرنیته، مفهوم خطر نقشی مرکزی دارد.[2] به عنوان مثال «بک[3]»، در تز مدرنسازی بازتابی و خطر[4] ابراز میکند که نفس موفقیت جامعۀ مدرن در خطرکردن (ریسک) است. در مدرنیتۀ متأخر: خطر نه در ندانستن، بلکه در برخورداری از دانش، نه عجز در مقابل طبیعت بلکه تسلط بر آن، و نه آنچه از انسان فرّار، بلکه نطام هنجارها و محدودیتهایی است که دوران صنعتی بر انسان غالب کرده است.[5] روند فردشدن، یکی از مختصات اصلی مدرنسازی بازتابی است. فردشدن، پدیدهای نو در اواخر قرن بیستم نیست لیکن نسبت به سایر دورانها شکلی تازه و متمایز به خود گرفته است. روندی است با خود متاقض: زیرا که طی آن فرد از تعهدات سنتی، روابط و مددهای آن آزاد گشته و آنها را با حضور در بازار کار و نیز مصرف تاخت زده است. جای روابط و فرمهای اجتماعی سنتی (طبقه، خانوادۀ هستهای) را نهادهای ثانوی گرفتهاند که مهر خود را بر زندگی وی زده و او را وابسته به مدها، سیاست اجتماعی، چرخههای اقتصادی و بازارها کرده است: نتیجه درست مخالف تصویری است که از فردی آگاه و مسلط بر زندگی خود به او وعده داده شده بود.[6] مدرنیتۀ متأخر را فروپاشی اجتماعات، طبقۀ اجتماعی و جنسیت رقم زده است. این به معنای آن است که داستان زندگی فرد مدرن بر اساس سنن و مناسک نوشته نشده و هویتها به سادگی منتسب نمیشوند بلکه باید از ورای زمان و امکانات شکل گیرند.[7] به این ترتیب، داستان زندگی افراد، «داستانی دستچینشده، بازتابی و خودساخته» است. این امر لزوماً طبق ارادۀ شخص رخ نمیدهد و لزوماً روندی موفق هم نیست. «داستان خودساخته» همواره «داستان مخاطره» و «داستان بندبازی»، و روایت مستمر در معرض خطر قراردادن خود به طور آشکارا یا نیمهپنهان است.[8] طبق تعریف، دانشجویان بزرگسال، کسانی هستند که آگاهانه در پی نوشتن زندگینامه و آیندۀ خود هستند. چنین تصمیماتی غالباً پس از تغییری مهم و بریدن از زندگی و هویت گذشتۀ فرد گرفته میشود. از ویژگیهای دانشجویان بزرگسال، احساس جابهجاشدگی، پارهپارهشدن هویت و انفصال است. البته پستمدرنها، هویت پارهپاره را از مقتضیات زندگی معاصر میدانند.[9] «رادرفورد[10]»، اسطورۀ «لورنس عربستان[11]» را مصداق این دانشجویان می داند. وی آن را «تصویری از دنیای پسامدرن» دانست زیرا که پس از صحرا، لورنس دیگر نه عرب بود و نه انگلیسی.[12] دانشجویان موردنظر ما هم در اثر این تحصیلات نه در هویت قبلی خود میگنجند و نه هویتی نو ایجاد کردهاند و در روند این انتقال، جای پای محکمشان در دنیای سابق خود را نیز از دست دادهاند. نوشتههای «بوردیو[13]» دربارۀ نحوۀ تأثیرگذاری طبقات اجتماعی بر ذهنیت انسان پایۀ نظری پژوهشهای ما دربارۀ دانشجویان بزرگسال بوده است[14]: دستهبندیهای زادهشده از طبقات اجتماعی نهتنها در ایجاد محدودیتها و امکانات برای جنبشهای اجتماعی مؤثرند بلکه در سطحی بسیار فردیتر، در «ساختار احساسات»، یعنی بر احساس شک، تردید، و ترس در شکلدادن به ذهنیت افراد، دخیلاند.[15] روند پردازش هویتها (بر اساس گزارش دانشجویان مورد مطالعه) را میتوان ناشی از رشد شکلهای جدید سرمایۀ اجتماعی دانست که خود متأثر از دگرگونیهای عادتوارههای طبقاتی بوده است.[16] عادتواره تنها به معنای تراوشات ناشی از موقعیت اجتماعی، مانند تحصیلات و ثروت مادی نبوده، بلکه به آنچه افکار و اعمال فرد را نیز سامان میدهد، اشاره دارد.[17] یکی از تجسمات عادتوارهها زبان است که به نظر بوردیو «فرد را به نظام تمایلات روانی جابجاشدنی مجهز میکند.»[18] دانشجویان بزرگسال نوعی سرمایۀ اجتماعی اخذ میکنند که زبان وجه کلیدی آن است. به کار بردن زبان آکادمیک، این دنشجویان را به سیر تحرکی اجتماعی هدایت میکند و در راهی متفاوت از عادتوارۀ پیشین خود قرار میدهد؛ «تعلق به دنیای آکادمیک به معنای از دست دادن عادتوارههای کارگری نیز هست.»[19] البته در تعامل هویتهای متکثر و طبقاتی، با هویتهای جنسیتی و سایر انواع آن است که ذهنیت شگل میگیرد. در آنچه در پیش است، شکلگیری هویت دانشجویان بزرگسال را در دو چارچوب تحلیل میکنیم. یکم، خانواده و روابط نزدیک، در واقع هویت جدید دانشجویان بزرگسال مشکلاتی در مورد نقش جنسیتیشان ایجاد میکند. دوم، دوستان و سایر روابط اجتماعی، یعنی آنجا که تحرک اجتماعی به هویت طبقاتی خدشه وارد میکند. تأکید بر هویتی جنیستی در چارچوب نخست و هویت طبقاتی در دومی، به معنای جدا دانستن این دو واقعیت اجتماعی از یکدیگر نیست. در حقیقت مردانگی و زنانگی، امری طبقاتی است. در ادامه، در پی توضیح تجربیات دانشجویان بزرگسال دربارۀ چگونگی ابراز تغییرات هویتی و روابط اجتماعی پس از برخورداری از تحصیلات عالیه و نیز چگونگی درهمپیچیدگی منشأ و تحلیل خطرات ورود به آموزش عالی هستیم. مطالعه دادههای این پژوهش متعلق به مطالعات بلند مدتی در مورد دانشجویان بزرگسال دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاهی «جدید» در بریتانیا است که در سال ۱۹۹۲ وارد دانشگاه شدند و در سال ۱۹۹۵ از آن فارغالتحصیل شدند. در مطالعات قبلی، روند انتقال به آموزش عالی، و روایات ابراز هویت دانشجویان بزرگسال را در توضیح تصمیمشان برای ادامۀ تحصیلات عالیه تحلیل کردیم.[20] در این مطالعه به همان گروه دانشجویان در سال آخر تحصیلشان بازگشتیم تا دربارۀ تغییرات ناشی از این تحصیلات در زندگیشان صحبت کنند. ۲۱ نفر از ۵۹ دانشجوی علوم اجتماعی را که بالای ۲۵ سال داشته و یا قبل از ورود به دانشگاه به طور جدی از تحصیلات فاصله گرفته بودند، برای مطالعات عمیق انتخاب کردیم. درحالیکه مطالعه را با ۲۱ دانشجو آغاز کرده بودیم، در نهایت به دلیل کنارهگیری برخی دانشجویان، مصاحبه با پنج دانشجوی زن و نه دانشجوی مرد ادامه یافت. چهار دانشجوی مرد شریک زندگی و کودکان دانشآموز در مقطع ابتدایی داشته و از ۲۵ سال به بالا و یا در دهۀ سوم زندگیشان بودند و سه نفر از آنها در زمان مصاحبه با شریک زندگیشان به سر می بردند («تیم»، «مایک» و «استن»)، در حالی که دیگری، «تری»، در طول هفته در خانههای دانشجویی زندگی کرده و آخر هفتهها برای دیدار خانوادهاش مسافرت میکرد. «موریس»، بزرگسالترین دانشجو بود که از همسرش جدا شده بود و با والدینش زندگی میکرد. همگی تحصیلات را پس از مدت کوتاهی کنار گذاشته بودند و بازگشتشان به تحصیلات از طریق کلاسهای آمادگی برای آموزش عالی بوده است. نه دانشجوی زن مورد مطالعه از نظر موقعیت خانوادگی و سن بسیار متفاوت بودند. درحالیکه اکثریت آنان مانند دانشجویان مرد، کودکان دبستانی داشتند («هلن»، «جنیفر»، «کتی»، «واندا») برخی نیز کودکانی در سن بلوغ داشته («تریسی» و «لزلی») و یا فرزندش خانه را ترک کرده بود («دبورا») و متأهل و بدون فرزند بود و یکی («مونت») مجرد بود. موقعیت طبقاتی این دانشجویان (و نیر والدینشان) متفاوت با طبقۀ اجتماعی شریک زندگیشان بود. موضوعات مورد بحث این مقاله در مورد دانشجویان زادهشده در طبقۀ کارگر و یا آنها که شریک زندگیشان از این طبقه است متمایزتر به چشم میخورد. بنابراین، دادههای مربوط به این دانشجویان به شکل برجستهتری در این پژوهش نقش دارند. در بخش بعدی، این دانشجویان دربارۀ روابط خانوادگی و برآوردشان از ریسکی که به دلیل ادامۀ تحصیلات متحمل شدهاند سخن میگویند. چالشهای این ریسک، در درجۀ اول در نقش جنسیتی و روابط نزدیکشان متمرکز است. این داستانها در عین حال روایت دگرگونی روابط جنسیتی و حرکت اجتماعی و بین طبقاتی است. مخاطرات بدلشدن به دانشجوی بزرگسال: روابط خانوادگی فکر میکند که با اتمام تحصیلات، همهچیز به حالت عادی بازمیگردد. (کتی، دربارۀ رابطهاش با شوهرش چنین میگوید) یکی از مخاطرات تحصیلات عالی برای دانشجویان بزرگسال، به خطر افتان روابط خانوادگی است. به خصوص زمانی که نقش اجتماعی زنان و مردان، مسؤلیتها و تقسیم کار ثابت انگاشته شود. البته این مخاطرات یکسان نبوده و با جنسیت و طبقات مشخص میشوند. واکنشها و نتایج گسست خانوادگی برای زنان و مردان دانشجو و تعامل اجتماعی با آنها متفاوت است. میتوان به راحتی حدس زد که این خطرات برای زنان دانشجو بیش از مردان است؛ در عین حالی که در مورد مردان نیز در خانواده تنش ایجاد میشود، برطرفکردن آنها اغلب به نفع مردان تمام میشود. داستان تیم و استن گواهی بر این مدعا است. شریک زندگی تیم در ابتدا با تحصیل وی به علت تأثیرات آن بر روابطشان، به شدت مخالفت میورزید. توقعات متفاوتشان بر رابطهشان سنگینی میکرد. وی توقع داشت که تیم با پیروی از سنت مردانگی طبقۀ کارگر، نانآور خانواده باشد و تیم نیز از عدم قبول شریک زندگیاش به کارکردن (از آن جا که مخالف نقش سنتی زن بود) مستأصل شده بود. کار به جایی کشید که وی تیم و خانوادهاش را رها کرد. استن: ما از طبقۀ کارگر ولز جنوبی هستیم. هم مادر همسرم و هم مادر خودم باور داشتند که مرد نانآور خانواده است. آرتور باکستر: بله، ولی آیا این نحوۀ تفکر تغییری کرده است؟ استن: برای من؟ آ.ب: برای همسرتان. استن: بله، در حال حاضر به فکر بچهدار شدنیم و در نتیجه هر دو به فکر گرفتن شغلی نیمهوقت هستیم تا هر دو بتوانیم به بچهها برسیم. با این عمل، استن مفهوم مردانگی که از عادتوارههای طبقۀ کارگر است را به چالش کشید. پس از خطر اولیۀ از هم پاشیدن، روابطشان به شکل غیر قابل پیشبینیای دگرگون شد. تیم فکر میکند که تصمیم وی به همسرش کمک کرده تا اعتماد به نفس کسب کند و هر دو توانستهاند نقش سنتی ناشی از خاستگاه کارگریشان را کنار بزنند. تیم از نیروی پلیس استعفا داد تا به یاری مالی همسرش دانشجو شود و همسرش کار نیمه وقت خود را رها کرد و به عنوان رواندرمانگر کاری تمام وقت یافت؛ تیم مسؤلیت نگهداری از بچه را نیز بر عهده گرفت. بنابراین، در ابتدای کار، برای شروع تحصیلات، تیم و همسرش، به علت شغل گذشتهشان، محتاج ایجاد تغییرات زیادی در عادتوارههایشان نبودند. لیکن وضع جدید، در بلندمدت تغییرات غیر قابل منتظرهای به دنبال آورد. در ابتدا قرارشان بر برنامهای چهار ساله بود ولی در سال سوم، طی مصاحبه ای، تیم ابراز کرد که همسرش تغییر عقیده داده است. او، با احراز مقام ریاست بخش و علاقۀ مفرط به کارش، تصمیم به ترک آن را ندارد. در این دو مورد میتوان گفت که انطباق با شرایط جدید به توانمندی زنان شریک زندگی دانشجویان برزگسال مرد منجر شده است. به نظر میرسد که تنش روابطشان با مستقلشدن زنان حل شده است. اما در مورد دانشجویان بزرگسال زن، به نظر میرسد که آنها، و نه شرکای زندگیشان، مجبور به تطابق با شرایط جدیدند. آنها نه توقع دریافت کمک دارند و نه چنان کمکی که بار مسؤلیت را به طور جدی بر دوش مردان بگذارد دریافت میکنند. در واقع تغییر بسیار کوچکی دربارۀ مفهوم زنانگی و مردانگی در خانه رخ میدهد. زنان همگی در این تجربه مشترکند که بر عهدهگرفتن مسئولیت تحصیلات و وظایف خانوادگی تنها با آنهاست و پژوهشهای دیگر نیز شاهد این مدعا هستند.[21] به این ترتیب، به منظور اطمینان از خدشهدار نشدن نقش معینشدۀ خود در خانواده، زنان مجبور به یافتن راهحلهایی برای مدیریت مسؤلیتهای مختلف خود شدند. حتی زمانی که از حمایت شریک زندگیشان برخوردار بودند، متوجه تغییری ناآشکار (و گاهی هم آشکار) در رابطهشان شدهاند. البته منظور از «حمایت» تنها عدم مقاومت در مورد تصمیم زنان بوده است و نه کمکی در عمل. کتی دربارۀ تأثیر بر روابط خانوادگیاش میگوید: خوب، شوهرم است دیگر... فکر میکند خیلی تحت فشارم - بیش از آنچه او هرگز تجربه کرده باشد - فکر میکند زودتر از گذشته عصبانی میشوم... درست پیش از امتحانات سال گذشته، او را از خانه بیرون کردم... با پیژامه و دمپایی! رفت درون ماشین نشست و بعد از دو ساعت برگشت خانه و گفت: هرگز این طور ندیده بودمت... وقتی درست تمام بشود نفس راحتی میکشم... من طاقت این وضعیت را ندارم... میخواهم این را بدانی... در این مورد با من خوب کنار آمده است... فکر میکند وقتی مدرکم را بگیرم همهچیز به حالت عادی بازمیگردد. واندا نیز که از «حمایت زیاد» شوهرش حرف میزد، از این فرض ضمنی شوهرش که تغییرات در روابط موقتی است خبر میداد: کارولین بریتون: آیا فکر میکنید این امر رابطهتان را تحت فشار قرار داده است؟ واندا: فکر نکنم. ما اهل معاملهایم. البته وقت لازم دارد و امیدوارم اوضاع به نوعی عادی شود. در مورد تسا، که زنی از طبقۀ متوسط با چهل سال سن است، مهمترین تغییر در رابطهاش با دخترش رخ داد که همزمان وارد دانشگاه شده بود. تسا حالا فکر میکند بهتر بود تحصیلاتش را پس از فارغالتحصیلی دخترش شروع میکرد، یعنی نیازهای خود را برای برآوردن نیازهای خانوادهاش به تعلیق میگذاشت. این دانشجویان با این پیشفرض به دانشگاه رفتند که نقش سنتیشان در خانه تغییر نخواهد کرد. این دگرگونیها نهتنها بر نقش آنان بلکه بر هویتشان نیز مؤثر بوده است. دستیابی به زبانی جدید و برتری او گاهی میگوید، «اینجا دانشگاه نیست!»، اما مسئله اینجاست که تو تغییر میکنی. (تریسی، دربارۀ رابطهاش با شوهرش چنین میگوید) دگرگونیهای ناشی از تحصیلات نهتنها در نقش اجتماعی بلکه در هویت فرد نیز مؤثرند. چگونگی دریافت و برخورد با هویت در حال تغییر خود، بهخصوص در رابطه با زبان مورد استفادۀ این دانشجویان مورد بررسی قرار میگیرد. دانشجویان همگی دو مورد دگرگونی ناشی از تحصیلات را گزارش کردهاند: ۱) احساس اعتماد به نفس و ۲) صحبت به زبان آکادمیک. از نگاه جامعهشناسانه این تغییرات به معنای کسب سرمایههای فرهنگی جدید بواسطۀ تحصیلات و تغییرات قابل توجه هویت خود و همچنین روابط با همکاران و دوستانی است که در دنیای «قدیمی» به سر میبرند. کتی به خوبی این موضوع را شرح میدهد: به اخبار گوش میکنم و واژههای جدید را میفهمم، تقریباً مثل این است که به نوعی به زبان تازهای صحبت میکنم بنابراین کسب زبان جدید معادل کسب دانشی جدید است. در این روند، درک از هویتِ خود، به چالش کشیده میشود. کتی این تجربه را همچون گسستی تدریجی از هویت سابقش میداند: احساس اعتماد به نفس بیشتر میکنم لیکن حس نمیکنم تغییر دیگری کرده باشم. انسان بهطور ناگهانی از کسب دانش آگاه نمیشود. این طور نیست که از هیچ به آگاهی رسیده باشید. مقایسۀ درک از جهان پیش و پس از تحصیلات است که رابطه با آن را به چالش میکشد و هویت را به مخاطره میاندازد. تریسی فاصلۀ میان زبان آکادمیک (که حالا بر آن تسلط خوبی دارد) و زبان مورد استفاده در محیط اجتماعیاش را به خوبی حس میکند: زبانم تغییر کرده است، حالا میتوانم معنای واژگان آکادمیک را بفهمم، هنوز نوشتنشان را نمیدانم، ولی حالا دید وسیعتری نسبت به آنچه میبینم، دارم. مثلاً برنامههای سیاست و اقتصاد رادیو و تلویزیون را میفهمم، حتی پس از اتمام اولین کلاس اقتصاد دلیل اوضاع را بهتر میفهمم. تیم، که با خانوادهاش کار میکند، در مورد برخوردشان میگوید: در حال ویراستاری متنی بودم که برادرم نوشته بود و او متوجه شد که بسیاری از واژگان را تغییر دادهام. دیگران به او گفته بودند که تیم ناگهان «قلمبه سلمبه» مینویسد. تحصیلات از طریق ارائۀ زبانی که باعث تغییر دیدگاه میشود، انسان را دگرگون میسازد. به این طریق آنها احساس میکنند دگرگون شدهاند؛ وجوهی از ایشان رشد کرده که قبلاً سرکوب شده بود؛ خود را در روند دگرگونی آگاهانهشان دخیل میبینند.[22] این دگرگونیهای ادراکی و اعتماد به نفس منجر به رشد اشکال سرمایۀ فرهنگی در فرد میشود که معمولاً به چشم خود فرد نمیآید و بیشتر دوستان وی از آن مطلع میشوند. همراه تغییرات سرمایههای فرهنگی عادتوارههای جدیدی جایگرین قدیمیها میشود.[23] بسیاری از این دانشجویان از طبقۀ کارگرند و در حال انتقال به طبقۀ متوسط هستند. این تغییرات تأثیرات شدیدی بر روابط گذشته، در نتیجه بر احساسات و زندگی اطرافیانشان گذاشته است. نمونۀ مشخصی از این روند را «جکسون[24]» و «مارسدن[25]» در پژوهشهای خود دربارۀ دانشآموزان ابتدایی مدرسۀ «هادرسفیلد[26]» بین سالهای 1949 و 1952 نشان دادهاند.[27] از آنجا که در مدارس ابتدایی بسیاری از دانشآموزانی که برای اولین بار به مدرسه آمدهاند، با تعداد بیشتری از دانشآموزان طبقۀ متوسط، یک جا درس میخوانند، به بسیاری از کودکان احساس عدم تعلق دست میدهد، به علاوه برای نخستین بار اخلاق تمایزگذار را تجربه میکنند. نتیجۀ این تجربه سستشدن رابطهشان با کودکان محله و بازتابش در موارد نحوۀ لباس پوشیدن، ورزش و تفریحات و تعلق به کلوبهای مختلف بود: کودکان طبقۀ کارگر احساس جداماندگی از همنوعان میکردند. نیاز انتخاب بین مدرسه و محله هر روز خود را بروز میداد. از دید معلمان این برخوردها امری طبیعی و ناشی از آموزش بود که دانشآموزان ابتدایی را از دیگران در محله متمایز میساخت... اما برای کودکان امری بسیار مهمتر مداوماً به مخاطره افتاده بود. برای بسیاری موفقیت به معنای اتخاذ دید جدیدی از دنیا و ردکردن و بیارزش دانستن پیشینهشان بود. این پژوهش گویای بسیاری از ویژگیهای تجربیات نسل بعد از جنگ، سیاست تساوی فرصتها، فرهنگ و برنامۀ اجتماعی خاص دبستانهای آن دوره است. برای بسیاری که اثر ویژگیهای طبقاتی را رد میکنند، شاید تعجبآور باشد که پژوهشهای معاصر در مورد جوانان، اشاره به مسائل مشابهی دارد.[28] به گفتۀ «هرد[29]»، دانشجویان زادهشده در طبقۀ کارگر، برای ورود به آموزش عالی ناچار به فراگیری گفتمان جدیدی هستند که باعث تغییرشان میشود: کریستا: برنامۀ من فرق میکند... میخواهم درسم را ادامه بدهم و به دانشگاه بروم. هرد: فکر میکنی تأثیری رویت میگذارد؟ رُز: فکر نمیکنم زیاد عوضم کند، شاید کمی خودپسند شوم! پژوهشهای «سکگز[30]» در ۱۹۹۷ و «لاولر[31]» در ۱۹۹۹ نشان دادند که برجستگیهای طبقاتی در مورد زنان طبقۀ کارگر، نقشی تعیینکننده دارند. سکگز نشان میدهد چگونه عدم برخورداری از احترام، انگیزهای برای قطع روابطشان با خاستگاه طبقاتی خویش است. چگونگی برخورد منفی دیگران با آنها «نقش محوری در شکلگیری ذهنیتشان دارد.[32]» تحقیقات لاولر در مورد زنانی که یا از طریق ازدواج و یا تحصیلات خود را به طبقۀ متوسط رسانده بودند، به جای یک سری داستانهای موفقیت، حاکی از «درد و رنج، احساس گمگشتگی و شرم از چنین تغییری است.[33]» عدم برخورداری از پیشینۀ تعلق به طبقۀ متوسط است که هویت جدیدشان را چنین خطرناک ساخته و احساس عدم تعلق فرهنگیشان به دلیل عدم تسلط بر عادتوارههای جدید بوده است. تأثیر این امور بر زندگی دانشجویان بزرگسال ما کمی متفاوت بوده است. به جای احساس گمگشتگی[34] و یا ابراز شرم، دوستانشان همواره با ایشان به عنوان برتر برخورد کردهاند و این چنین انتسابی است که آنان را همواره مشوش میکند. برتری روی دیگر سکۀ شرم است، برتری در مقابل دوستان سابق (از طبقۀ کارگر) و شرم در برخورد با عادتوارههای محیط جدیدشان، یعنی طبقۀ متوسط. هلن به روشنی این را بیان میکند. او مادری است مجرد و از طبقۀ کارگر؛ به خاطر کودکش، در شبکهای از همقطارانی قرار گرفته است که حالا دیگر ابراز عقیدۀ وی را دلیل برتریاش میدانند: هلن: بله، فکر میکنند از آنها بهترم. اهل فکر کردنم و بعضی اوقات بیش از اندازه ابراز عقیده میکنم. نمیفهمند تحصیلات عالی یعنی چه و آن را پدیدهای غریب و دور میدانند، برای همین ابراز عقیدۀ مرا به حساب تفاخر میگذارند. باید قبول کنم که بعضی اوقات هم همینطور است. میدانی، گاهی فکر میکنم عقایدشان کاملاً بیارزش است. آرتور باکستر: با این مسئله چطور برخورد میکنی؟ عقیدهات را به آنها میگویی؟ هلن: نه! آنوقت هرگز قبول نخواهند کرد که از بچهام نگهداری کنند! موریس که حالا به مقام بالاتری رسیده و مدیر است به دوستانش نمیگوید که در حال تحصیل است، چرایی این کار را اینطور توضیح میدهد: نمیخواهم کسانی که در محل کار میشناسم احساس کنند که به نوعی بهتر از آنها هستم. سعی من در این است که آنچه یاد گرفتهام را در روند ارتباطاتم به کار گیرم. مثلاً اگر کسی چیز خاصی به من بگوید، از دانشم برای روشنترکردن آن مورد استقاده میکنم و به زبانی که برایشان قابل درک است حرف میزنم. چراکه خودم را به آن گروه نزدیکتر میدانم. گزارشات این دانشجویان به نوعی گنگ است، در عین این که نمی خواهند نسبت به دوستانشان برتر به نظر بیایند، معلوم نیست خود در این مورد واقعاً چه فکر میکنند. هلن با شرمندگی اذعان دارد که برخی اوقات احساس برتری دارد. موریس چنین احساسی ندارد اما لحن صحبتش چنین مینماید. برخی دیگر از دانشجویان این گنگی را با بیان اینکه اصلاً عوض نشدهاند ابراز میکنند، درحالیکه زمانی دیگر میگویند که تحصیلات منشاء تغییراتی در جهانبینیشان بوده است. مقیم جهانهای متفاوت: مدیریت روابط بسیاری ابراز کردهاند که در دنیاهایی متفاوت از دنیای دوستانشان زندگی میکنند: دنیای زندگی دانشجویی در مقایسه با خانواده، دنیای طبقۀ کارگر با دنیای جدید تحصیلکردههای طبقۀ متوسط. اینان خود مجبور به یافتن راهکارهایی برای مدیریت این روابطاند. این بخش به تنشها میان این دنیاها و راهکارهایی که دانشجویان در مواجهه با آن اتخاد میکنند، میپردازد. «ویکفورد[35]» (۱۹۹۴) در پژوهشی دربارۀ دانشجویان کلاسهای آمادگی دانشگاه به این نتیجه رسیده است که اینان برای کمینهکردن این خطر، هویت دانشجویی را همچون بخشی جدا از خود تصور میکنند، نقشی دیگر که باید بازی کنند! طوری صحبت میکنند که گویی «هویتشان به بخشهایی تقسیم شده که پیچیده و یا متضاد هستند.[36]» «ادواردز[37]» (۱۹۹۳) نیز توصیف میکند که دانشجویان به منظور تداوم رابطه با شریک زندگیشان، خانواده و درس را از یکدیگر جدا میکنند. استن و تریسی (که متأهل و دارای فرزند هستند) نیز از این استراتژی پیروی میکنند. دانشجویی که شغل پیشینش خراطی بود، خود را اینگونه توصیف میکند: دوستانم درک نمیکنند یا نمیخواهند درک کنند، اغلب گفتگوهایم ساختگی است. باید سطح بحث را پائین بیاورم. گاهی اوقات واقعاً حوصلهام سر میرود و تحملش را ندارم. دوستان بسیار قدیمی تلفن میکنند و برایم ادامۀ گفتگو سخت است. این توصیفها حاکی از گسستگی وجوه مختلف شخصیتشان است. برای گزارش این وضعیت، استن از واژۀ فصلبندیکردن استفاده میکند. تریسی که متأهل و دارای فرزند است نیز در برخورد با خانوادهاش، احساس گسستگی هویت دارد: سوار ماشین که میشوم زن خانهدار و مادر هستم، از ماشین که خارج میشوم اگر به دانشگاه برم، دانشجویم. اگر به خانه بروم همچنان زن خانهدار و مادر هستم. او نیز مانند استن، جدایی بین خود و دوستان سابقش را در زبان مورد استفادهشان میبیند. برای دوستانشان، هویت جدید این دانشجویان با آن هویتی که در گذشته از آنها میشناختند فرق میکند و با این حال باید روابط را حفظ کنند و در برخی موارد، دچار استرس ناشی از لزوم پنهانکردن خود هستند. موریس چهل سال دارد و با والدینش زندگی میکند و هنوز با آشنایان سابقش ارتباط دارد. سعی وی در عدم طرح مسائلی است که به دلیل هویت جدیدش میتوانند ایجاد اصطکاک کنند. وی معتقد است: استفاده از زبانی خاص به راحتی دستتان را رو میکند، بنابراین بسیار مراقبم. طی تحصیلاتم به اندیشمندانی چند علاقه پیدا کردهام، ولی هرگز نام آنها را در جمع دوستانم نمیآورم. مایک در وضعیتی دیگر است چراکه بسیاری از دوستان و یا اعضای فامیلش با موفقیت به تحصیل پرداختهاند. در مورد مایک، تحصیلات وی را به پرورش نطفههای روشنفکری که از قبل در وی وجود داشت یاری کرده است. طی اولین مصاحبهاش (زمانی که سرآشپز بود)، خود را «وجدان اجتماعی آشپزخانه» مینامید. به نظر میرسد سرمایۀ فرهنگیای که در دانشگاه کسب کرده است، تداوم جهتگیری قبلی وی است، اما با آگاهی با دوستانش برخورد میکند: اگر بروم بار، سعی میکنم موضوعات سیاسی و اجتماعی را مطرح نکنم اما اگر کس دیگری چنین کرد، وارد بحث میشوم. این دانشجویان تجربۀ خود را با زبانی مملو از واژگان مربوط به گسستگی بیان میکنند لیکن به نظر میرسد از هویتی محکم برخوردارند که توانایی برخورد با این اوضاع را دارد. طبق تحلیلهای «مولین[38]» و همکارانش[39] این دانشجویان از برخی تاکتیکها برای مقابله با این احساس گسستگی استفاده میکنند. اساس این تفکر اعتقاد به نیاز انسان به خودی یکپارچه است. در این چارچوب چهار تاکتیک مورد استفاده قرار میگیرند: همگونی و تجانس به معنای ممتازشمردن یک وجه از هویت و ساکتساختن دیگر وجوه است. زمانی که وجهی از هویت از دیگر وجود متمایز میشود، پدیدۀ فصلبندیکردن رخ داده است. برخورد سوم بیتفاوتی به وجوه و تاکتیک چهارم مذاکره بین وجوه است که در مطالعۀ ما به کرات به چشم میخورد. روانشناسان فصلبندیکردن یا تفکیککردن را بیشتر برخوردی دفاعی با تنش و تشویش میدانند تا تاکتیکی برای مقابله با دوستان قدیمی[40]: فصلبندی روشی برای ایجاد نظم میان آشفتگی و مرزهایی است که به دور نفس شکل گرفتهاند.[41] این در زمینۀ مطالعۀ ما معنا مییابد، طی این مصاحبهها سطحی بالا از تشویش و نگرانی در دانشجویان دیده میشد و بنابراین فرایند فصلبندی و تفکیک مصداق پیدا میکند. نتیجهگیری این مقاله برخی مخاطراتی که دانشجویان بزرگسال با آن مواجه بوده و راهکارهای مهار آنها را تحلیل کرده است. استدلال ما چنین است که فرهنگ تحصیلات عالی و تجسم آن راهی برای شکلدادن هویتی جدید است که احتمالاً با هویت قبلی در تعارض خواهد بود. در حالی که تمام دانشجویان تحصیلات عالی را به نوعی مختلکننده توصیف کردند، اما میزان و نوع آن بستگی به موقعیت طبقاتی و جنسیت آنان دارد. طبق انتظار، تغییراتی که تحصیلات عالی بر روابط دانشجویان برخاسته از طبقۀ کارگر وارد ساخته شدیدتر از سایرین بوده است. مدیریت روابط خانوادگی برای زنان مشکلزاتر از مردان بوده است. شرکای مؤنث دانشجویان مرد برخوردی مثبتتر به تغییرات درون خانواده نشان دادهاند، تا شرکای مذکر دانشجویان زن.[42] از نظر فرهنگی، پیگیری منافع شخصی برای مردان قابل قبولتر بوده است.[43] روایات دانشجویان، داستان چگونگی شکستن عادتوارهها است که آنها را بین دو دنیا معلق میکند: این تجربیات عادتوارههایی گسسته و مغایر با هویت فرد ایجاد میکنند، درحالیکه فرد دائماً در حال چکوچانهزدن با محیط خود است و این امر به ارائۀ هویتی چندگانه منتج میشود.[44] مخاطرات تحصیلات عالی برای دانشجویان برخاسته از طبقۀ کارگر، مرد یا زن، بیشتر و متعددتر از دیگر دانشجویان است. تحصیلات عالی برای این دانشجویان به معنای تحرک طبقاتی است، تجربهای دردناک که آنها را بین عادتوارههای قدیم و جدید منگنه میکند و مهر طبقاتی فرادستی و فرودستی بر آنان و دوستان سابقشان میزند. پیشفرضهای فرهنگی فرادستی (عادتوارههای طبقۀ متوسط) و فرودستی (عادتوارههای طبقۀ کارگر) برخی دانشجویان را دچار احساس گناه، تشویش و شرم میکند. دانشجویان زن مورد مطالعۀ سکگ (۱۹۷۷) از طریق کلاسهای «مراقبت» که میتوان گفت نقش جنسیتی را مانند کلاسهای آکادمیک به چالش نمیکشند، وارد دانشگاه شدهاند. این امر شاید برخورد تردیدآمیز آنها نسبت به خاستگاه طبقاتیشان بود زیرا از یک طرف نسبت به آن شرمگین بوده و هیچگونه احساس تعلقی نمیکردند و از طرف دیگر خود را در مخالفت با طبقۀ متوسط که هدفشان بود، مییافتند. انتظار میرفت کسانی که در دنیای آکادمیک موفق شده بودند، چنین احساسی نداشته باشند، اما مطالعات «ری[45]» (۱۹۹۶) شاهد بر آن بود که حتی کسانی که به موققیت رسیده بودند هم از احساس شرم رنج میبردند زیرا فقط در ظاهر متعلق به دنیای آکادمیک به نظر میآمدند و در رابطه با دوستان جدیدشان احساس حقارت داشتند. دانشجویان مطالعات ما چنین حس حقارت و یا شرم نسبت به عادتوارهها و هویت قدیمی نداشته اما تشویش از آن داشتند که دیگران آنها را برتر بدانند. به نظر ما این تفاوت ناشی از آن است که این دانشجویان در مقطعی تعیینکننده در مرحلۀ انتقالی بین هویت قدیم و جدید خود بودند. اینان هنوز قادر به جدایی احساسی از عادتوارههای قبلی نبودند ولی در آینده، این میتواند راهکاری برای حل مشکلات احتمالی ناشی از زندگی در دو دنیا باشد. البته با تکیه بر این مطالعۀ محدود نمیتوان نتیجه گرفت که دانشجویان بزرگسال، همگی با این مخاطرات مواجه خواهند بود. مثلاً دروس علوم اجتماعی، بنا به طبیعتشان، میتواند باعث تشدید این خطر شود چراکه به طور مستقیمتری با زبان و درکشان از واقعیت برخورد میکند. امید ما آن است که توانسته باشیم تجربیات این دانشجویان و دیگرانی را که تجربیاتی مشابه با اینان داشتهاند را بازتاب داده باشیم. علیرغم آن که اخیراً دیدگاه عدم اهمیت طبقات اجتماعی رواج یافته است، پژوهش ما دیگر تحقیقات[46] در مورد شگلگیری هویت بر اساس خاستگاه طبقاتی را تأیید کرده است. دانشجویان ما، طبقۀ اجتماعی را پدیدهای مجرد نمیدانند، بلکه چالشهای تحرک عمودی طبقاتی را در سطح «ساختار احساس»[47] و با تأثیری بسیار شدید بر زندگیشان تجربه میکنند. همچنین دیدیم که برای این دانشجویان، طبقه و جنسیت نیروهایی برجسته در روند زندگی شخصی هستند و علیرغم ایجاد امکانات، محدودکننده نیز هستند. بک (۱۹۹۲) نشان داد که این دو عامل در بزنگاه عمل، بهخصوص برای زنان طبقۀ کارگر که پایبند و محدود به نیازهای خانوادهاند، بسیار دست و پا گیر میشوند. به نظر بک، «برای ادامۀ حیات، فرد ناچار به اخذ جهانبینی خودمحور است.[48]» این الگو شاید برای مردان قابل قبول باشد ولی در مورد زنان تا آن اندازه مصداق ندارد.[49] در همۀ موارد، روند دگرگونی نمایانگر گسستی هویتی است که لزوم خودی یکپارچه و هادی آن را پیریزی میکند. در نتیجه، پژوهش ما همسو با دیگر مطالعاتی است که افراطهای پسامدرنی مفهوم هویت را پس میزنند. این دانشجویان با بازیهای جورچینی، خودی سرهمبندیشده نساختهاند بلکه برای شکلدادن به هویت جدید خود، درگیر چالشهایی علیه نیروهای جنسیت و طبقه هستند. Arthur Baxter & Carolyn Britton این برگردان اولین بار در سایت رهایی چاپ شده است http://rahaayi.com/mature-students/ تاریخ انتشار شنبه, تير 19, 1395 - 23:11 شاخه اصلی جوانان * بیشتر بخوانید درباره دانشجویان بزرگسال و مخاطرات دگرگونی هویت مدرسه ی دموکراتیک ـ آموزش هماگن در زیر برگردان سخنرانی دکتر جیم ریتمولر را در باره ی فلسفه ی مدارس دموکراتیک می خوانید. هر کودک پیشگام است. هر کدام از ما در مرزهای اندیشه زاده شده و تفسیرجهان را با تجربیات خود می آموزیم. هیچ کس از نوآوری های ممکن در لحظه بعدی، روز بعدی و حماسه ی بعدی زندگی اش با خبر نیست. پیشگامان بر معیار و ارزش های شخصی خود اتکا دارند ولی در عین حال، انسان به طور جمعی نیز، باید بر مرز ها فايق آید، همچون مرز های دانش، فناوری و نهاد های متغیر. در گذر از مرزها، پیشگامان بیش از هر چه بر اجتماعات، همراهی، حمایت محبت آمیز و اشتراک منابع تکیه دارند. امروزه کودکان با شادی ها و رنج های پیشگامی روبرو بوده و در دو مورد با پیشقدمان گذشته متفاوتند. ابندا: مرز هایی بیشمار تر از گذشته را تجریه می کنند. و دوم: در اجتماعاتی پیچیده تر زاده شده و با فناوری و دانشی عمیق تر و جهان بینی های متعدد تر روبرو هستند. دنیای آنان هم عمیق تر و هم گسترده تر است. در مقایسه با کودکان نسل های دیگر، امروز کودکان کمتر بر درک والدن خود از جهان تکیه داشته و بیشتر بر توانایی خود برای جهت یابی و آن هم بدون نقشه ای مناسب حساب می کنند. خوشبختی، تعهد به جامعه ، برآورد کردن نیاز ها و آرزو هایشان، بیشتر از هر زمان دیگر، امروزه بستگی به توانایی های خاص خود دارد. به عنوان مثال، توقع از ظرفیت های فکری، احساسی و اخلاقی، توانایی همکاری، مدارا و روبرو شدن با تفاوت ها، از کودکان امروزره بسیا ربیشتر است. در شرایط کنونی، مدارس به نیار های آنان پاسخ نمی دهند و دلایل این امر نیز روشن است. از دهه ها پیش دانشمندان در باره ی رشد کودکان، رشد ذهن و تحول جوامع نظریات متفاوتی ابراز کرده اند. مدارس دگرگونی های لازم را تقبل نکرده ، وسیاست های آموزشی در حیطه ی سیاست ، پول ، راکد و محبوس مانده اند. پیشگامان محتاج حمایت اجتماعات، دست رسی به دانش و فناوری دارند. متأسفانه اغلب مدارس لزوم اتکاء به خود و حمایت از اجتماعات را برای کودکان کاملا نادیده گرفته و دسترسی به آن ها برایشان یه طور جدی محدود می کنند. مدارس دمکراتیک برای دانش آموزان، آموزگاران و جامعه مثمر ترند. این مدارس، خود ـ باز تجدید بوده با دنیای بیرون از مدرسه و دنیای بزرگتر ورای آن رابطه ای دمکراتیک برقرار می کنند. مدارس سنتی، مدرن و پسا مدرن. هدف مدارس سنتی انتقال دانش است. روش های آموزش عبارتند از تکرار، حفظ کردن و از برخوانی. کودکان همچون ظروفی خالی، آموزش، روند اشباع آنان و آموزگار، منشأ دانش پنداشته می شوند. در مدارس مدرن دانش آموزان، به جای اطاعت، فکر می کنند و از ورای عمل می آموزند. نقش آموزگار جرقه زدن به آتشی است که دانشجویان را به فراگیری می کشاند. آنچه این دو فلسفه ی آموزشی را از یکدیگر متمایز می کند کشفیات در مورد شیوه های فراگیری است. دانش را نمی توان تزریق کرد. هر کس باید آن را باوجود خود: بدن، قلب و ذهن خود بسازد. شاید امروزه این امری آشکار باشد اما همیشه این طور نبوده است. این اکتشافات به دگرگونی جدی مدارس انجامید. دانش نه به عنوان مفاهیمی که باید منتقل شوند بلکه نتیجه ی روند تجربه ی عملی و تفکر است. آموزش مدرن در پی الهام بخشدن به دانش آموزان به منظور دنبال کردن برنامه ی درسی است. نقش آموزگار تشویق دانشجویان به اطاعت از برنامه ی درسی است لیکن از آنجا که تفکر جنبه ی مهمی از روند ساختن دانش است، بر تفکر تأکید می شود. اساس این روش را اکتشاف هدایت شده می نامند. این خود پیشرفتی عظیم در روش فراگیری بود. مدارس پسا مدرن با فلسفه ای اساسا سنتی ولی محتوایی متفاوت شکل گرفته اند. این مدارس تحت کنترل هیئت مدیره بوده و در چهارچوب الزامات اداری و مالی منطقه ی خود عمل می کنند. بنا بر این ارزش ها در بعضی موارد مدرن و محتوی برنامه پسا مدرن و در بعضی دیگر بالعکس است؛ آموزش در مجموع، اختلاطی از این دو بوده و از ساختار برنامه ی درسی مشخصی پیروی می کند. در مدارس پسا مدرن احتمالا تأکید بر خدمت به اجتماعات، عدالت اجتماعی و حساسیت های زیست ـ محیطی است. آموزش مدرن و پسا مدرن هر دو بر اساس «ساختن دانش» بنا شده و نقش آموزگار تحریک کنجکاوی دانش آموزان در پیروی ازروند تسلسلی درس ها طبق برنامه ی درسی مشخصی است. لیکن در واقع، روند طبیعی فراگیری دانش آموزان حاضر در کلاس کاملا دیگر است: برای یکی موضوع بسیار جالب، برای دیگری بی اهمیت، باز دیگری آن را ابتدایی یافته و برخی دیگر هم اصلا نمی دانند موضوع از چه قرار است. هر کدام مشغول سؤالی دیگر ودر پی پاسخ به شعله ای است که وی را به ساختن دانش مورد نیاز خود وی راهبر است. دانشی که با هماهنگ ساختن ناموزونی های درونیش شکل می گیرد. هر کدام از ما را به عنوان انسان، خوره ای در چنگال دارد که همان انگیزه ی آموختن است و رشدمان بستگی به توجه و پاسخ به آن دارد. این خوره نه خوب و نه بد است و در برخورد با دنیای اطراف شکل می گیرد. زمانی که دیدگاهمان در موردی تغییر می کند، زمانی که واقعیت افکارمان را به چالش می کشاند، و ...... دچار این خوره هستیم. چالشی است زیستی که باید پاسخی یابد. استیصالی است که زیست شناسان آن را آزردگی می نامند و خود، نماد زندگی است. توانایی عمل بر اساس اعتقادات و نیاز های خود، عاملیت نام دارد و الزام ادامه ی زندگی است. چالش های رشد در سیستم زیستی انسان تعبیه شده است. انسان بودن، به معنای برخورد با این بی تابی هاست، پس بهتر است راه عنان زدن، سپس پاسخگویی به آن ها را هر چه زود تر بیاموزم و بیاموزانیم. مدارس سنتی توانایی رودررویی با این بی تابی آموختن دانش آموزن را به طور جداگانه و انفرادی ندارند . آموزش مدرن و پسا مدرن این خوره را در نظر دارد لیکن با آن در قالب برنامه هایی از پیش آماده برخورد می کند. مدارس هماگن با توجه دقیق به این موضوع، به جای ایجاد خوره ای جدید و نا آشنا با دانش آموز، به هدف شعله ور کردن نیاز خاص هر دانش آموز شکل گرفته است. به علاوه مدارس هماگن به مسايلی می پردازند که دیگر مدارس با بی توجهی از آن می گذرند. مثلا بی توجهی به این مسأله که آموزگار در عین حال نمی تواند پاسخگوی بیست معضل گوناگون که هر کدام خاص یک دانش آموز است، باشد. بی توجهی به این امر که روند فراگیری هر دانش آموز در هر لحظه ی ساختن دانش، خاص خود اوست. بی توجهی به این که هیچ گونه برنامه ی درسیِ زنجیره ای، در عین حال، قادر به پاسخگویی روند فراگیری همه ی دانش آموزان نیست. چنین برنامه هایی در نهایت قادر به حفظ نظم در کلاس و یاری به چند دانش آموز معدود خواهند بود. مدارس هماگن، بر فلسفه ای دیگر بنا شده اند. هدف آن ستام بستن به بیتابی های دانش آموزان و یاری به پاسخگویی مؤثر به آن ها است. پژوهش های روش های فراگیری نشان داده اند که هر فرد هوشمندی و روند رشد متفاوتی دارد. کودکانی که در چهارچوب تسلسل برنامه های درسی استاندارد و روش های از پیش معین شده نمی گنجند، نباید مهر خورده ، منزوی شده واز آموزش محروم گردند. فراگیری ماوراـ زبانی، یعنی آنچه طفل به صرف بودن در یک محیط می آموزد، از اهمیتی بسیار برخوردار است. از دید دانش آموزان، حضور در مدارس مدرن و پسا مدرن، در بند بودن در اجتماعی تحت سلطه ی مدیران و آموزگاران است. دانش آموزان هیچگونه عاملیتی ندارند: نه در انتخاب موضوع مورد توجه شان، نه در تصمیم گیری در مورد اداره ی مدارس، کار با فلان آموزگار، و وووو. در مدارس دمکراتیک، دانش آموزان، از هرگروه سنی، با آموزگاران و مدیریت در اداره ی مدارس همکاری دارند. انگیزه ی درونی ، علاقه و توانایی تصمیم گیری گوهرسهولت فراگیری است. تنبیه و حتی گاهی تمجید ( اگر به منظور نیل به هدفی دیگر باشد) نتیجه ی منفی دارند. عامل مهم دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که ویگوتسکی «حوزه ی آموزشی همجوار» خوانده است: در امر فراگیری کودکان همواره خود را در مرز توانایی هایشان به چالش می کشند. آموزگاران و والدین دايما شاهد این واقعیت اند. با آگاهی به این امر است که آموزش هماگن، اصل را بر اعتماد بر خواست کودکان برای فراگیری موضوع مورد علاقه شان قرار می هد. لیکن این امر پس از سیراب شدن نیاز های اولیه ی کودک، فرصتِ جلوه خواهد یافت. اجتماعت، حس تعلق و مورد قبول واقع شدن از نیاز های ابتدایی هر فرد است. آن ها را به کودکانمان عرضه کنیم و شاهد روند رشدشان خواهیم بود. و اما برنامه ی درسی از پیش معین شده از طرق زیر سد رشد کودکان است: ۱)عادی سازی قهر و زورگویی بر یکدیگر و رواج قلدری؛ در نتیجه ایجاد ترس، انزوا و استرس . ۲) محروم ساختن کودکان از موقعیت های بهتر رشد فکری. ۳) سلب مسؤلیت از کودکان . ۴) نادیده گرفتن نیاز و محرک های فراگیری ( خوره ها ) دانش آموزان و در نتیجه عدم اعتماد به خودآگاهی دانش آموزان در باره ی نیاز های یادگیری خود. ۵) دامن زدن به اسطوره ای بس خطرناک: موفقیت در گرو اطاعت است. طبیعت انسان را ناگزیر ازحفظ خود از مرگ و طلب بی نهایت کرده است. اولین، غریزه ای است برای ادامه ی حیات و ریشه در زیست شناسی دارد. ابتدایی ترین الزلامات زندگی را برای کودکانمان آماده سازیم تا بتوانند به دومین غریزه ی خود که همانا تکامل ناکامل است، پاسخ دهند. این همان انگیزه ی باز چیدمان اساس خانه، شروع روابط ، یافتن سرگرمی، میل به آموزش و حرفه است. همان است که ما را در شادی ها، چالش ها، ماجراهای خوب و بد، و رنج ها همراه است. راهی سرراست و قابل پیش بینی نیست. راه خاص خود را به همراه یکدیگر بکوبیم. چگونه به آموزش کودکان خود بپردازیم؟ آیا با بازبینی برنامه ی درسی گذشته و طرح ریزی برنامه ای نو برای چالش های جدید؟ یا با انتقال دانش به شکلی مؤثر تر و با فناوری بهتر؟ با انتخاب معدود موضوعات درسی، معین ساختن احتیاجات هر فرد و پاسخگویی به همه ی آن ها، با تسلسلی مشابه و به روشی یکسان؟ و یا این که بالاخره با صدای بلند آنچه را که علم آشکار کرده است اعلام کنیم: منحصر به فرد بودن شیوه ی فراگیری برای هر فرد. زمانی احساس خوشبختی خواهیم کرد که بتوانیم زندگیمان را بر اساس علایق، آرزو و امید ها، استعدادهای و ارزش های خود بنا کنیم. *************** این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد. ****************** http://telegram.me/atefeholiai پرونده ی امبرتو اکو در انسان شناسی و فرهنگ: http://old.anthropology.ir/node/28529 پرونده ی برونو لاتور در انسان شناسی و فرهنگ: http://anthropology.ir/dossier/858 صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ : http://anthropology.ir/oliaiatefe ******************** تاریخ انتشار سه شنبه, خرداد 18, 1395 - 05:05 شاخه اصلی آموزش و پرورش * بیشتر بخوانید درباره مدرسه ی دموکراتیک ـ آموزش هماگن دانشگاه یا شرکت سهامی؟ دانشگاه یا شرکت سهامی؟ / عاطفه اولیایی/ دانشگاه های نئولیبرال، در مواجهه با خطر از دست دادن بودجه های دولتی هستند و در بهبوحه ی بحران هایی مانند خصوصی کردن ها و عدم توانایی مالی دانشجویان برای پرداخت شهریه، به شیوه ی ای علنی تر به مدیریت دانشگاه ها همچون شرکت های شهامی پرداخته اند. کنترل استادان از طریق آزمون های گوناگون و پاداش بر اساس «کارآمدی» به ظاهر هدفی جز حفظ و ارتقاء معیارهای های آموزشی ندارد. دانشگاه های نئولیبرال، در مواجهه با خطر از دست دادن بودجه های دولتی هستند و در بهبوحه ی بحران هایی مانند خصوصی کردن ها و عدم توانایی مالی دانشجویان برای پرداخت شهریه، به شیوه ی ای علنی تر به مدیریت دانشگاه ها همچون شرکت های شهامی پرداخته اند. کنترل استادان از طریق آزمون های گوناگون و پاداش بر اساس «کارآمدی» به ظاهر هدفی جز حفظ و ارتقاء معیارهای های آموزشی ندارد. استادان ، استاد یاران، و مدرسین دانشگاهی که روز به روز حمایت اتحادیه ها را از دست می دهند مجبور به دست کشیدن از سمت های رسمی و تن دادن به قرارداد های کوتاه مدت شده اند. در این روند، این تنها اتحادیه ها نبستند که رنگ می بازند بلکه برنامه های غیر سیاسی مطالعات فرهنگی ، دانشجویان را به دور از کنش سیاسی ـ اجتماعی کشانده و آن ها را برای نیاز های بازار قالب می گیرند. تفکر دانشگاهی را امروزه اقتصاد نيولیبرالی رقم می زند و به طور طبیعی خواست های دانشجویان نیز در همین قالب ها شکل می گیرد. نظریات پسامدرن با تکیه بر تحلیل متون به منظور کدشکنی واژه ها، همراه با تأکید روان شناسی بر شکافتن درد و رنج های فرد و ایديولوژی نيولیبرال که کنش فرد را مهمترین عامل دگرگونی های اجتماعی می داند، اجتماعات روشنفکران و دانشجویان را بیش از پبش اتمیزه ساخته اند. نتیجه ی عقلانی روند، نادیده گرفتن سیاست، ساختار جامعه، دانشگاه ها و روند های همکاری های گروهی و اجتماعی به منظور پدید آوردن دگرگونی های اجتماعی است. در این راه است که دانشگاه ها خواست های دانشجویان را در باره ی تقلیل شهریه، شرایط پذیرش، اتحادیه ها، و حقوق نادیده گرفته و در مقابل دانشجویان را در جریاناتی همچون «تصحیح سیاسی» به عنوان مهمترین جنبش دانشجویی هدایت می کنند، به طوری که اکنون دیگر پرشس هایی همچون «اهل کجا ئید؟» مشکوک به حساب می آیند. این به معنای نادیده گرفتن برخورد های نژاد پرستانه و گستاخی ها نیست، بلکه مخافت با خلاصه و محدود کردن حرکات دانشجویی است. در عین ستودن سیاست های دانشگاه های آمریکا مبنی بر ایجاد محیطی سالم تر در پذیرایی اقلیت ها، لزوم آماده ساختن دانشجویان را برای درگیری در کنش های سیاسی در سطحی وسیع تر و خواست های عدالت اجتماعی فراموش نکنیم. گفتمان های روان کاوانه ی درد و رنج که بر دانشگاه ها ( و بر کل جامعه) غلبه یافته در غیر سیاسی کردن دانشجویان نقشی عظیم داشته است. واژه هایی مانند تکانش و تروما عملا جانشین مفاهیم سرکوب و به انقیاد کشاندن شده است. تحلیل تروما که در چنین محیط هایی باید آستانه ی ورود به کنشگری باشد، از دید لیبرالی، پایان راه تفسیر می شود، و این «انسانی» راه کرد برای خنثی کردن نیروی سیاسی دانشجویان است. کمبود های مطالعات مارکسیستی در ارجح شمردن تحلیل طبقه ی اجتماعی و منافع آن ، با پیشرفت هایی در زمینه ی حقوق اقلیت ها تا حدودی تعدیل یافته است اما امروزه با خطر فراموشی کامل نقش طبقات در دگرگونی های اجتماعی روبرو هستیم. پرسش آن است که آیا برنامه ای سیاسی که به تزلزل و براندازی عدم تساوی اقتصادی ـ اجتماعی نظر دارد می تواند نیاز های فرد ( جننسیتی و نژادی) را نیز تأمین کند؟ جهت حرکت سیاست جبش دانشجویان کدام است و چگونه می تواند این دو را هماهنگ سازد؟ به زبان دیگر: مسايل خصوصی تا چه اندازه سیاسی اند؟ بدون در نظر گرفتن طبقات، سیاست نئولیبرالی چپ بر حرکات سیاسی دانشجویان غالب خواهد شد، و دغدغه ی نهاد های آموزشی نیر کشاندن خواست ها و حرکات دانشجویان در این جهت است. نئولیبرال ها نظریات فمینیستی نسل گذشته را از خود کرده تا با باز ازائه کردنشان در چهارچوب های نیاز های فردی، جنبه ی اجتماعی آن را پنهان کنند. مثلا به قیمت فراموشی «پرداختی خانواده» بر تساوی حقوق زن و مرد تأکید کرده و فاصله ی طبقاتی روز افرون را از گفتمان خود ممیزی می کنند. خواست برابری نژادی دانشجویان نیز که در جندش « زندگی سیاهان مهم است» در خطر چنین فاجعه ای است. در دانشگاه ها مطالعات فرهنگی تنها، با بدون در نظر گرفتن این واقعیت که فاصله ی طبقاتی روز به روز وسیع تر می شود، امکان پذیر است. بنا بر این اگر الیتی که منافعش را چنین نظامی تاأمین می کند، در ظاهر با دیگران ( غیر نخبگان نا موفق) شبیاهتی به هم بزند، مسإله ی اجتماعی حل شده تلقی می شود! در نتیجه، موضوع دیگر بر سر درآمد ثروتمندان در مقایسه با دیگران نیست، بلکه الگوی عدالت اجتماعی بر محور درصد حضور اقلیت و زنان درنهاد های اقتصادی می چرخد. در چنین نظامی، سیاست های دگرگونی فرهنگی محیط کار در درحه ی اول به منظور بالابردن کارآیی و درآمد است. دانشگاه ها نیز از این قانون مثتثنی نیستند. در این محیط هر چه دانشجویان، با کمک مدیریت دانشگاه ها، بیشتر در مسیر های مبارزه برای منافع فرهنگی /گروهی به طور فردی حرکت کنند، از نیل به اهداف عدالت اجتماعی دور تر می شوند. در کشوری که زندان ها نیز خصوصی می شوند، روند تبدیل دانشگاه ها به شرکت های سهامی تعجب انگیز نیست، آیا جنبش دانشجویی آمریکا با مواجهه با جنبش های اجتماعی (که در راهند) با آن ها هماهنگ شده و تعالی خواهد یافت؟ ********** این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه انتشار این مطلب بدون اجازه کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد منابع درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در شکل کتاب منتشر خواهد شد. ****************** http://telegram.me/atefeholiai پرونده ی امبرتو اکو در انسان شناسی و فرهنگ: http://old.anthropology.ir/node/28529 پرونده ی برونو لاتور در انسان شناسی و فرهنگ: http://anthropology.ir/dossier/858 صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ : http://anthropology.ir/oliaiatefe ********************* تاریخ انتشار يكشنبه, خرداد 9, 1395 - 00:53 شاخه اصلی علم * بیشتر بخوانید درباره دانشگاه یا شرکت سهامی؟ صفحهها * 1 * 2 * 3 * 4 * 5 * بعدی › * انتها » اشتراک در RSS - هویت * خانه * علوم انسانی * علوم اجتماعی * علوم سیاسی و اقتصادی * طبیعت و فرهنگ * هنر و ادبیات * شهر و معماری * تاریخ و پیش از تاریخ * مطالعات منطقهای * منابع و ماخذ * International sites پیوندهای کاربردی * نگارخانه * همکاریها * فرهنگ آنلاین * حوزههای علمی * حوزههای فرهنگی-جغرافیایی * کتابها اخبار * گشایش دوباره وبگاه انسان شناسی و فرهنگ * پروژه بازنمايي شهری ايران مدرن * منشور توانمند سازی مدرسه محور (متمم) کتابچه آنلاین انسانشناسی و فرهنگ * درباره ما * وب سایت * مرکز اسناد * جلسات و کارگاههای آموزشی * انتشارات * پژوهشها و مطالعات * همکاری و حمایت * پرسش و پاسخ به انسانشناسی و فرهنگ بپیوندید * همکاریهای نهادی * همکاریهای علمی * همکاریهای کاری و اجرایی * کمکهای مادی غیرنقدی * کمکهای مادی نقدی پیوندها لینکهای پرکاربرد * تاریخ فرهنگی * پروندهها * یکشنبهها * کتابها * ویژهنامهها * برنامههای دیداری * برنامههای شنیداری * همکاریها * فرهنگ آنلاین * حوزههای علمی * حوزههای فرهنگی-جغرافیایی همکاران و مدیران * شورای عالی * شورای مرکزی * مدیران * نویسندگان * حامیان بلاگ * وبلاگ رسمی انسانشناسی و فرهنگ و آغاز به کار چهارمین ویرایش سایت آمار © استفاده از مطالب انسانشناسی و فرهنگ با ذکر نام نویسنده و منبع آزاد است. شیوه ارجاع صفحات وب: نام نویسنده. (تاریخ انتشار). نام مقاله. لینک: www.anthropology.ir/article/xxxx. آخرین بازدید: تاریخ بازدید. پیاده سازی با دروپال